بچه های خلیل آباد در رفاقت سنگ تمام گذاشتند
تاریخ انتشار: ۲۷ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۹۳۰۶۹۷۱/بچه_های_خلیل_آباد_در_رفاقت_سنگ_تمام_گذاشتند
این روزها دانش آموزان دبیرستان شهرستان خلیل آباد خود سرمشق عشق و فداکاری می دهند. مشقی که در هر خط آن انسانیت هویداست. همه برای شاد کردن دل همکلاسی شان دست به دست هم می دهند. یوسف حیدری
ایران آنلاین /این بار نقش معلم را دانش آموزان بر عهده داشتند تا واژه دوست داشتن و مهربانی را با همه وجود معنا کنند و دانش آموزانی که در یک چیز مشترک بودند؛همه روستایی بودند و با همان صفا و بدون ریا برای شاد کردن دل همکلاسی بیمارشان آستین همت بالا زدند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
رسم رفاقت
14 بهار را پشت سر گذاشته است ،اما معتقد است فداکاری و انسانیت سن و سال ندارد. وقتی شنید بهترین دوست و همکلاسیاش با بیماری سختی دست و پنجه نرم میکند تصمیم گرفت تا کمی از غصه و درد او بکاهد. وقتی یکی از همکلاسیها پیشنهاد داد تا همه با ابوالفضل هم شکل و همدل شوند بلافاصله پذیرفت و آن شب بهترین شب دانشآموزان خوابگاه بود؛ لحظهای که به صف ایستاده بودند تا ماشین اصلاح موهای سرشان را بتراشد و خود را برای استقبال از ابوالفضل آماده کنند. میخواستند وقتی وارد کلاس شد از دیدن بچهها شگفت زده شود. در آن لحظات کسی به فکر زیبایی چهره نبود و میخواستند هرچه زودتر شبیه ابوالفضل شوند.
مهدی عجمی یکی از همین دانشآموزهاست،کسی که از 5 سال قبل با ابوالفضل دوست صمیمی است و میگوید این کمترین کاری بود که برای او انجام دادیم. مهدی اهل روستای هفت خانه شهرستان خلیل آباد است و سال ها در کنار دوست صمیمیاش مقدمات نماز جماعت ظهر را در حیاط مدرسه فراهم میکرد. مهدی از روزی گفت که تصمیم گرفت همراه با 30 نفر از همکلاسیها برای امید دادن به ابوالفضل موهای سرشان را بتراشند. همه کسانی که در این دبیرستان درس میخوانیم روستایی هستیم و به خاطر نبود دبیرستان در این مدرسه شبانه روزی درس میخوانیم. 5 سال قبل در مسابقات احکام که در کاشمر برگزار شده بود با ابوالفضل آشنا شدم. زندگی ما شبیه هم بود. پسر بسیار مهربان و خونگرم که هر کسی در همان برخورد اول متوجه آن میشد. دوستی ما ادامه داشت و در خوابگاه دبیرستان نیز باهم بودیم. یک سال قبل بود که ابوالفضل متوجه بیماریاش شد. آن روزها به کسی چیزی نمیگفت و من هم خبر نداشتم. بعد از مدتی به من گفت توموری در دست او رشد کرده و باید تحت درمان قرار بگیرد. من تنها کسی بودم که از این موضوع خبر داشتم و کم کم بقیه بچهها متوجه شدند. از آنجایی که چیز زیادی از بیماریاش نمیدانستیم سعی میکردیم به او دلداری بدهیم.
برای درمان بیماریاش به مشهد میرفت و به همین دلیل چند روزی نمیتوانست به مدرسه بیاید؛هر روز بیشتر نگران او میشدم تا اینکه دو هفته قبل بود که خبر داد شیمی درمانی میشود. کلمه شیمی درمانی را قبلاً شنیده بودم و میدانستم که برای درمان بیماریهای خاصی انجام میشود. از آن روز ابوالفضل به مدرسه نیامد و وقتی در تماس تلفنی علت را پرسیدم گفت خجالت میکشم به مدرسه بیایم. او به خاطر شیمی درمانی موهایش ریخته بود و به همین دلیل دوست نداشت با این شکل و شمایل به مدرسه بیاید. از شنیدن این حرف ناراحت شدم و نمیتوانستم باور کنم که ابوالفضل به مدرسه نمیآید. احساس میکردم به جز دعا باید کار دیگری انجام بدهیم. وقتی مدیر و یکی از مسئولان مدرسه در جریان موضوع قرار گرفتند یکی از بچهها پیشنهاد داد ما خودمان را شبیه ابوالفضل کنیم. همه با خوشحالی موافقت کردیم و همان شب مسئول خوابگاه یکی از سلمانیهای شهر را به خوابگاه آورد و با ماشین اصلاح موهای سر همه ما را تراشید. همه خوشحال بودیم و احساس میکردیم کار بزرگی انجام دادهایم. فردا صبح زود بیدار شدیم تا مقدمات حضور ابوالفضل را فراهم کنیم. ساعتی بعد وقتی ابوالفضل وارد کلاس شد از دیدن همه ما شوکه شد. تا چند ثانیه به ما خیره شده بود. همه شبیه او شده بودیم؛اشک در چشمانش حلقه زده بود. همه او را در آغوش کشیدیم و در کنار مدیر و معلم مدرسه از او خواستیم تا با قدرت به جنگ بیماریاش برود و با سلامتی دوباره به مدرسه بازگردد. آن روز یکی از روزهای خوب مدرسه بود و خوشحالم که من هم در این کار سهم داشتم.
محمد صدیق مدیر دبیرستان آیتالله خامنهای با تراشیدن موی سرش در کنار دانشآموزان نقش مهمی در شاد کردن دل ابوالفضل داشت. او با بیان اینکه 127 دانشآموز در این مدرسه تحصیل میکنند میگوید: دانشآموزان این دبیرستان ساکن 7 روستای منطقه هستند که برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان به این مدرسه آمدهاند. در این میان 70 نفر آنها در خوابگاه ساکن هستند و ابوالفضل هم یکی از همین دانشآموزان است. ابتدای سال تحصیلی وقتی متوجه بیماریاش شدیم با پیگیری از پزشکان مشخص شد تومور در دست او رشد کرده و باید تحت درمان خاص قرار گیرد. بعد از دو جلسه شیمی درمانی دیگر به مدرسه نیامد. وقتی علت را از پدرش جویا شدم گفت ابوالفضل به خاطر شیمی درمانی همه موهای سرش ریخته است و خجالت میکشد به مدرسه بیاید. با شنیدن این جمله نگران شدم. اگر کاری نمیکردیم ممکن بود ابوالفضل تصمیم به ترک تحصیل بگیرد. موضوع را با دانشآموزان و همکلاسیهای او درمیان گذاشتم و خواستم یک کاری برای ابوالفضل انجام بدهیم. با همفکری سرانجام قرار شد تا با او همنوایی و همراهی کنیم. آن شب همه ما موهایمان را تراشیدیم و روز بعد با دیدن ما از خوشحالی زبانش بند آمده بود. این بهترین کاری بود تا پس از هر جلسه شیمی درمانی با روحیه مضاعف دوباره به کلاس درس بازگردد.
درس مهربانی
هنوز هم باور ندارد که دوستان صمیمی زیادی پیدا کرده است.، دوستانی که برای شاد کردن دل او حاضر شدند از تنها سرمایهشان که موهای سرشان بود بگذرند. ابوالفضل محدثی امروز به نمادی در دبیرستان شهر خلیل آباد تبدیل شده است، نمادی از مهربانی و محبت. او از روزی گفت که متوجه بیماریاش شد و روزهای دشوار درمان و روزی که از محبت همکلاسی هایش شگفت زده شد. در روستای حسین آباد زندگی میکنیم و فرزند آخر خانواده هستم. 4 برادر بزرگتر از خودم دارم و پدرم کشاورز است. یک سال قبل در باغ دستم بشدت درد گرفت و مدتی با داروهای سنتی آن را درمان کردم ولی وقتی در مدرسه یکی از همکلاسیها با مشت به دستم زد دردم بیشتر شد و با توصیه پزشک از آن عکس گرفتم. پزشک وقتی عکس را دید از من خواست سریع تر برای درمان به بیمارستان بروم؛ توده استخوانی در دست من رشد کرده بود و برای جلوگیری از پیشرفت آن باید شیمی درمانی میکردم. در این مدت از بیماریام چیزی به همکلاسیهایم نگفتم.
بعد از جلسه دوم شیمی درمانی وقتی به حمام رفتم بخش زیادی از موهای سرم ریخت. ترسیده بودم و با دستانم بقیه موهایی را که مانده بود کندم. لحظه بسیار سختی بود. وقتی خودم را در آینه دیدم از ناراحتی گریه کردم. به برادرم گفتم من با این شکل و قیافه به مدرسه نمیروم. خجالت میکشیدم و با خودم فکر میکردم چطور باید به بچهها بگویم که یک شب همه موهای سرم ریخت. بچههایی که همه مو داشتند و آن را یکی از نشانههای مهم زیبایی میدانستند. یکی از شبها وقتی در فضای مجازی با یکی از معلمها صحبت میکردم از من خواست تا فردا حتماً به مدرسه بیایم. به شوخی گفتم میخواهید به من کلاه گیس هدیه بدهید. با اصرار آقا معلم فردا صبح به مدرسه رفتم. با بیمیلی وارد کلاس شدم ولی از دیدن بچهها شوکه شدم. همه به احترام من بلند شده بودند. همه موهای سرشان را تراشیده بودند و به من لبخند میزدند. همه بچهها شبیه من شده بودند و تا به آن روز فکر نمیکردم این همه دوست داشته باشم. آنها سعی میکردند چیزی درباره بیماریام سؤال نکنند، اما هرکسی میپرسید میگفتم که به خاطر شیمی درمانی موهای سرم ریخته است. با روحیهای که بچهها به من دادند برای ادامه درمان به بیمارستان امید مشهد آمدهام تا درمان را ادامه بدهم و آرزو دارم تا بهبودی کامل دوباره به جمع بهترین دوستانم بازگردم، میخواهم بعد از پایان تحصیلات در مغازه برادرم کارهای برقی و صنعتی یاد بگیرم./ روزنامه ایران
منبع: ایران آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۳۰۶۹۷۱/بچه_های_خلیل_آباد_در_رفاقت_سنگ_تمام_گذاشتند را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی: