بولتن سینما و تلویزیون: سرکشی گشت 2/ چه کسی سعید را کشت؟/ رویای تو کابوس من است!
تاریخ انتشار: ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۶ | کد خبر: ۲۲۰۱۹۰۳۵/بولتن_سینما_و_تلویزیون_سرکشی_گشت_۲_چه_کسی_سعید_را_کشت_رویای_تو_کابوس_من_است
گروه سینما و تلویزیون: اخبار حوزه سینما و تلویزیون همواره مخاطبان خاص خود را داشته و دارد؛ به همین خاطر در مطلب پیش رو تلاش کردیم مهمترین و جذاب ترین مطالب این حوزه را جمع آوری نموده و تقدیم علاقه مندان کنیم تا اگر امکان پیگیری مطالب در طول روز را ندارد، در یک زمان مشخص و یکجا از آنها مطلع شوند.
به گزارش بولتن نیوز، تیتر مهمترین خبرهای امروز 10 اردیبهشت ماه 96، به صورت هایپرلینک در زیر آمده که شما می توانید با کلیک بر روی آنها به صورت اختصاصی وارد آن مطلب شوید؛ البته متن کامل این مطالب در ادامه مطلب نیز آمده است و شما می توانید متن کامل و تصاویر مرتبط عناوین را در ادامه مشاهده فرمایید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
چه کسی مدیر شبکه «جم» را کشت؟ «گشت۲» از «فروشنده» پیشی گرفت«درحاشیه» مهران مدیری دوباره پخش میشودرویای تو کابوس من است!نحوه پرداخت به موضوعات در ماه عسل امسال مشخص شدچرخیدن در سینمای هالیوود به سبک تام هنکسدر جستوجوی فایده جشنواره جهانی فجر برای سینمای ایران سردار نقدي: «آرام ميگيريم» اثري گرانسنگ و ارزشمدار بوددی کاپریو در راهپیمایی سرخپوستان شرکت کردواکنش رسانههای خارجی به بیانیه فیلمساز ایرانی در «ترایبکا»برنامههای امروز نامزدهای ریاست جمهوری در رسانه ملیسفر«پدرخواندهای»هادرتاریخ / رازهایی که برملاشد
مشروح اخبار
چه کسی مدیر شبکه «جم» را کشت؟
«سعید کریمیان» مدیر شبکه جم شب گذشته کشته شد. مدیری که ظاهرا مجموعهای از شبکههای ماهوارهای سرگرمی را پایهگذاری کرده بود. اما واقعیت زندگی و حتی شکل کشته شدن این مدیر 47 ساله اهل قائن نشان میدهد که برداشتی چنین سطحی از او اشتباه و سادهانگارانه است. شاید حتی با بررسی خاستگاه فکری او و جدلهای سالهای اخیرش بشود حدسهایی درباره کشته شدن کریمیان زد.
در زندگی سعید کریمیان سه نقطه عطف مهم وجود دارد که با دانستن آنها بهتر میشود مدیر مقتول جم را شناخت.
1- آشنایی با منافقین
پدر کریمیان از اعضای فعال سازمان منافقین بود و در عملیات مرصاد کشته شد. از آن پس سعید و خانواده اش حدود 8 سال در اشرف زندگی کردند و در همان مقطع رابطه نزدیکی میان کریمیان و رأس سازمان شکل گرفت. سعید کریمیان شستشوی مغزی داده شده و برای هر نوع فعالیتی به سود منافقین، آماده شد.
در سال 1375 او باخانواده اش، ذیل حمایتها و پشتیبانی عموی خود به سوئیس منتقل و در آن جا پناهنده شد.
سعید کریمیان که در سوییس قصد تحصیل داشت، سرانجام مجبور به ترک تحصیل شد و در سال 1377 سراغ برادرش هادی کریمیان رفت که در لسآنجلس زندگی میکرد.
سعید کریمیان در کنار مریم رجوی
2ـ ورود به عالم رسانه
برادر سعیدکریمیان که در رادیو صدای ایران (اولین رادیوی 24 ساعته فارسیزبان که به منظور مبارزه با نظام جمهوری اسلامی در آمریکا تأسیس شد) فعالیت داشت، سعید را در همانجا به کار گرفت. سابقه سیاسی خانواده کریمیان برای مسئولین رادیو صدای ایران ایدهآل بود و به همین دلیل مطالب و مقالات سعید کریمیان مورد توجه گردانندگان این رادیو قرار گرفت.
3ـ ارتباط رسانهای با منافقین
کریمیان بعد از یک سال و نُه ماه فعالیت در رادیو صدای ایران از سوی شبکه منافقین دعوت به کار شد. پیشنهاد مسئولان سیمای آزادی (تلویزیون ملی ایران و تلویزیون 24 ساعته سازمان مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت ایران) میتوانست موقعیت خوبی برای وی به حساب آید. ارتباط کریمیان با منافقین فقط در همین اندازه نبود. او که همیشه از علاقمندان منافقین بود، بعد از رادیو صدای ایران با «رویا رضایی» که از خانواده نزدیک یکی از سران منافقین بود و 10 روز از طلاقش میگذشت، ازدواج کرد.
در این میان با کمک و ارتباط دادن توسط همسر کریمیان، رابطهای محکمتر از قبل میان شبکه او و سازمان منافقین شکل گرفت.این زمان بهترین موقعیت برای سازمان منافقین بود تا بتواند دستکم بخشی از یک شبکه ظاهرا مستقل و با ظاهری کاملا متفاوت از نام و نشان سازمان را در دست بگیرد. به همین دلیل تلویزیون 24 ساعته سازمان مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت ایران به کریمیان پیشنهاد تأسیس یک شبکه ظاهرا مستقل را داد. پیشنهادی که میتوانست موقعیت خوبی برای وی به حساب آید.
همه چیز از همان ابتدا حسابشده بود. پیش از راهاندازی شبکه چندین جلسه مشترک میان مسئولان سازمان منافقین و سعید کریمیان برگزار شد. منافقین که کمکهای مالی از بعضی کشورهای اروپایی دریافت میکردند حاضر شده بودند در ازای پرداخت مبلغ مناسبی، بتوانند اهدافشان را با روش سعید کریمیان، اجرایی کنند.
درنهایت،این شبکه از سال 1385 به عنوان یکی از شبکههای تلویزیونی «گروه موسیقی و سرگرمی عمومی» با محتوای برنامههایی نظیر «فیلمهای سینمایی»، «مجموعهها و سریالهای تلویزیونی»، «مستندهای تلویزیونی»، «برنامههای آموزشی» و سایر برنامههای سرگرمکننده آغاز به کار کرد.
* لو رفتن رابطه تشکیلاتی با منافقین و تلاش برای گرفتن ژست جدید
بعد از چند سال پنهانکاری، در نهایت، بعضی از افراد شبکه جم که از این شبکه جدا میشدند جزئیاتی از فعالیتهای مدیر این شبکه را بازگو میکردند. جزییاتی که ابتدا حول فساد اخلاقی کریمیان میگشت اما بعد، به بازگو کردن روابط مشکوک او با منافقین رسید. یکی از مهمترین اظهار نظرها نیز مربوط به «سارا رهبری» بود.
سارا رهبری به گفته خود با پیشنهاد و اصرار مدیر شبکه جم در این شبکه مشغول به کار شد. او یکی از عوامل اصلی و تأثیرگذار در راه افتادن شبکه بود. همکاری وی با گروه جم کمک شایانی به گروه جم کرد اما بر خلاف انتظار همگان وی به یکباره از این شبکه جدا شد.
در آن زمان هیچ کس متوجه جدایی و یا اخراج سارا رهبری از گروه جم نشد. اما وی بعدها در در صفحه فیسبوکش علت جدایی خود از شبکههای جم را شرایط کاری موجود در این گروه بیان نمود و دست به افشاگری زد.
وی فساد اخلاقی و اقتصادی و همچنین ارتباط سعید کریمیان با گروهک منافقین را دلیل اصلی جدا شدن خود از شبکه جم اعلام کرد.
* جم و منافقین؛ آغازاختلاف جدی در شیوه عملکرد
در دو سال گذشته، شبکه جم نگاه سیاسی خود را کمرنگتر کرده و سعی کرد از مسیر سبک زندگی و فیلم و برنامههای جُنگمانند و با شعارهای عامهپسند و ژست حمایت از تولیدات داخل و تلاش برای تشکیک در اعتقادات و ارزشگذاریهای مردم، در میدان جنگ مقابل کشور قرار گیرد. روش و شیوهای که مورد اقبال منافقین نبود و در مواردی اعتراضشان را به این رویه کریمیان و شبکه «جم» ابراز کرده بودند.
آنها اعتقاد داشتند شبکههای جم که بخش زیادی از منابع مالی آن را منافقین تأمین کرده بودند باید صریحتر و علنیتر به مقابله با نظام اسلامی و کشور اقدام کند. مبارزه صریح و علنی که کریمیان به آن امیدی نداشت.
این اختلاف نگاه در شیوه دشمنی و نوع عملکرد باعث شد تا شکاف میان جم و منافقین بیشتر شود و شاید اگر پرونده زندگی مدیر جم با چنین مرگی تمام نمیشد، تا چند ماه دیگر یا باید شبکههای جم را تعطیل میکرد و یا برای ادامه حیات رابطه با مناقین را کمرنگ کرده و دست به دامان سایر دشمنان قسمخورده کشور میشد.«گشت۲» از «فروشنده» پیشی گرفتاحمد مختاری مدیر پخش هدایت فیلم درباره فروش فیلم «گشت 2» گفت: این فیلم براساس سیستم مکانیزه 15٬731٬147٬000 است که نسبت به فیلم «فروشنده» که صدرنشین جدول فروش فیلم در سال گذشته بود رقم بالاتری را به خود اختصاص داده است. این فیلم تاکنون به فروش 15 میلیارد و 801 میلیون و 936 هزار تومان رسیده است البته هنوز فروش شهرستانهای شب گذشته را به صورت کامل جمع نزدیم.
وی در ادامه گفت: تعدادی از سینما هنوز به سیستم مکانیزه متصل نشدند و به همین دلیل رقمی که ما در دفتر پخش به آن رسیدیم مبلغ بالاتری از فروش مکانیزه است.
مختاری تاکید کرد: ظرف چند روز آینده فیلم «خوب بد جلف» هم از فیلم «فروشنده» سبقت خواهد گرفت.
بنابراین گزارش، فیلم سینمایی «گشت 2» ساخته سعید سهیلی است که اکران آن همچنان ادامه دارد.
«درحاشیه» مهران مدیری دوباره پخش میشوداین مجموعه در ۹۰ قسمت ۴۰ دقیقهای از ۱۵ اردیبهشت ماه به روی آنتن میرود.
«در حاشیه» عنوان سریال طنزی به کارگردانی مهران مدیری است که در ۹۰ قسمت ۴۰ دقیقهای، در ابتدا برای شبکه تهران تهیه شد، ولی در نهایت در نوروز ۱۳۹۴ از شبکه سه سیما به نمایش درآمد.
این مجموعه تلویزیونی چهارمین سریال مهران مدیری در دههٔ ۱۳۹۰ و اولین سریال او پس از بازگشت به تلویزیون است که با حاشیههایی که از سوی جامعه پزشکان مواجه شد، زودتر از موعد مقرر از روی آنتن کنار رفت.
تصویربرداری فصل دوم این سریال هم از مهر ۱۳۹۴ آغاز و از ۱۲ دی ۱۳۹۴ پخش شد.
در خلاصه داستان «درحاشیه ۱ » آمده است: هومن صحرایی در یک رشته خاص پزشکی مربوط به خون به نام پلاستوریز سلول های بینابینی که در کشور کمتر به آن پرداخته میشود متخصص است و در شرایطی ست که در پست بیمارستانی خود هیچ مراجعه کنندهای ندارد. او که فردی متعهد و متخصص است برای رفع بیکاری خود به اورژانس سرکشی میکند و اتفاقی با یک پزشک متخلف وارد درگیری فیزیکی شده و به همین دلیل از شغل خود بیکار میشود.
در شرایط مالی بسیار نابسامان وقتی که کتب درسی دانشگاه خود را به حراج گذاشته بود اتفاقی با استاد دانشگاه خود یعنی دکتر کیمرام روبرو میشود. کیمرام که پزشکی خیرخواه است و از جزئیات داستان بیکار شدن هومن با خبر است او را به «هیئت نظارت بیمارستانهای تهران» سفارش میکند. هومن که اصلاً نمی داند چه شغلی برایش در نظر گرفته شده و فقط در پی فعالیت در زمینه تخصصی خود است مأمور میشود تا یک مرکز درمانی وقف شده و بسیار مجهز به نام «حاشیه» که ۸۰ سال است راهاندازی نشده را راهاندازی و مدیریت کند. اما آن منطقهٔ خارج از شهر، حالا پس از ۸۰ سال در نزدیکی شمال شهر تهران قرار گرفته و زمین آن ارزش بالایی پیدا کرده. نام نوهٔ شخصی که آن زمین را برای ساخت بیمارستان اهدا کرده «کنگر زهتاب» است. زهتاب به فکر منافع خود است و با ظاهری خیرخواه به صورت پنهانی کارشکنی میکند تا زمین را بفروشد.
هومن صحرایی در این مسیر با سهراب کاشف (یک جراح پلاستیک بدهکار و فراری که سابقه کلاهبرداری دارد و پروانه پزشکی او باطل شده) و بهروز عشقی (فردی بیکار با مدرکی نامعتبر درباره جراحی امعا و احشاء از منطقهای در فیلیپین که وجود خارجی ندارد به نام کولوکوکو[نکته ۱]) آشنا و همراه میشود مدرک بهروز که در فیلیپین گرفته در حد سیکل درایران است.رویای تو کابوس من است!داستان فیلمهای روانشناسانه بر روانشناسی شخصیت کاراکترها و حالات هیجانی بیثبات آنها تکیه دارد، فیلمهای این مجموعه معیارهایی برای آنچه هیجانانگیز روانی خوانده میشود را پیش میکشند. به جای نمایش خیل مردگان از قبر برخاسته یا خشونت، هدف اصلی این فیلمها در بازی با ذهن شما خوابیده است و اینگونه است که تنشها محملی برای نشاندادن ذهنیتهایی میشوند که در اطراف ما وجود دارند. بعضی فیلمها هم وجود دارند که با داستانهای پیچیده یا تصاویر تخیلی یا موضوع فکری خود صرفا منعکسکننده کاستیهای معنوی ما هستند.
در اینجا میخواهیم ماجرای خود را در بررسی این چند فیلم شروع کنیم.
۲۰۰۱: اودیسه فضاییفیلم ۱۹۶۸ استنلی کوبریک شاید دروازه ورود شما به فیلمهای معمایی و رمزآلود باشد، قبل از دیدن فیلم شما شاید چند کلیپ تبلیغاتی که نمای تخیلیبودن آن را نمایش میدهد، دیده باشید و طوری جذاب باشد که شما را مجبور به دیدن این فیلم کند. بعد پای فیلم نشستن همهچیز عوض میشود و شما میفهمید چیزی که درباره آن فکر میکردید با چیزی که در عمل مشاهده کردید، کاملا فرق دارد. با خود میگویید این میمونها چه کاری میکنند؟ آن نوزاد غولپیکر فضایی چیست؟ روایت اول به نخستین روزهای حضور انساننماها بر سیاره ما برمیگردد. در داستانی طولانی و بدون دیالوگ، فیلم به نمایشنماهایی از زندگی نخستین راستقامتان روی زمین میپردازد. در بین زندگی روزمره آنها ناگهان تختهسنگی سیاهرنگ در محل زندگی آنها ظاهر میشود که به نظر میرسد بر روند تکامل و رشد این موجودات نقش بازی میکند.درباره این فیلم باید بدانید که كوبریك، فیلمش را با سكانسی آغاز میكند كه در آن یکی از قبایل میمونها درمییابد كه چقدر عالی میشود اگر بتوانند بر سرِ اعضای قبیله مقابل ضربه وارد كنند. اجدادِ انسان هم چنین کاری میکنند تا به جانورانی باقابلیت استفاده از ابزار تبدیل شوند. در همان زمان تکسنگی غریب بر زمین ظاهر میشود. تا این لحظه در فیلم همواره اَشكال طبیعی را دیدهایم؛ زمین و آسمان، بازوها و پاها. شوكی كه تکسنگ با گوشههای صاف خود در میان صخرههای ساییدهشده در طبیعت، وارد میكند، یكی از تأثیرگذارترین لحظههای فیلم است. كمال فیلم درست در همینجاست. میمونها با احتیاط گردِ آن سنگ حلقه میزنند و سعی میكنند برای لمسكردنش به آن دسترسی پیدا كنند و بعد ناگهان دور شوند. یکمیلیون سال بعد، انسان با همان احساسات تجربهگرایانه به ستارهها دسترسی خواهد یافت. ماجرای فیلم به سال ۲۰۰۱ میرود. زمانی كه كاوشگران روی ماه، یك سنگ جدید مییابند. این یکی امواجی را به مشتری ارسال میكند و انسان، مطمئن از ماشینهایش گستاخانه ردِ امواج را تعقیب میکند. فقط در این نقطه است که طرح داستانی اندكی پیش میرود. سفینه را دو خلبان، كایر دالیا و گری لاكوود، اداره میکنند. سه دانشمند در داخل سفینه در حالت حیاتی معلّق نگهداری میشوند تا ذخایر انرژی آنها حفظ شود. خلبانان، بهتدریج، نسبت به هال (رایانهای كه سفینه را میراند)، مظنون میشوند. ولی آنها رفتار غریبی دارند و به خاطر اینكه با صدایی یکنواخت، شبیه شخصیتهایی از «دراگً نِت» حرف میزنند، سخت است که دوستشان داشته باشیم. در هر صورت در نیمساعت خیرهکننده پایانی این فیلم، همه ماشینها و رایانهها، فراموش میشوند و انسان به نحوی به خویشتن بازمیگردد. سنگِ دیگری در حالی که به سوی ستارگان اشاره میكند، پدیدار میشود. ظاهرا سنگ، این سفینه را به ژرفنای كیهان میكشاند؛ جایی که زمان و فضا در هم میپیچند. آنچه كوبریك در آخرین سكانس فیلم میگوید ظاهرا این است كه انسان سرانجام از ماشینهایش پیشی خواهد گرفت و به كمك نوعی شعور كیهانی، به فراسوی ماشینها كشیده خواهد شد، آنگاه دوباره تبدیل به یک کودک خواهد شد؛ اما كودكی كه از نژادی بینهایت پیشرفتهتر و كهنتر است؛ درست چون میمونهایی كه روزی با همه ترس و جبنِ خویش مرحله كودكی انسان بودند.
سولاریسسولاریس فیلمی علمی–تخیلی به کارگردانی آندری تارکوفسکی محصول سال ۱۹۷۲ است. تارکوفسکی این فیلم را براساس رمان سولاریس (۱۹۶۲)، اثری نئوکلاسیک در ادبیات علمی - تخیلی از استانیسلاو لم نویسنده لهستانی ساخت. سولاریس از آن نمونههایی است که در نوشتن دربارهاش، هر چیزی مثل فلسفه یا ادبیات یا عشق تابع داستان میشوند. سولاریس تارکوفسکی برای سرگرمی و تفنن نیست بلکه مثل یک کتاب فلسفی عجیبوغریب است که بسیار خوشخط و مصور و رنگی نوشتهشده است. این فیلم اینقدر دیدنی بوده که یکبار دیگر توسط استیون سودربرگ در سال ۲۰۰۲ با بازی جرج کلونی بازسازیشده است و سودربرگ اگرچه سینماگر منتقدپسند مستقلی است، اما این فیلم پیچیده را در قالب یک اثر کوتاه عوامانه هالیوودی کرده است تا همه بتوانند از دیدنش لذت ببرند. تارکوفسکی در این فیلم عمیقا ما را به فکر فرو میبرد. مهمترین سوال بعد از دیدن فیلم این است که اگر چنین پایگاهی وجود داشته باشد و ما در آن باشیم، چه میکنیم؟ یا اگر علم به جایی برسد که با اثرگذاری روی اختلالات مغزی بتوان چنین وضعی را ایجاد کرد (چنانکه الان در عصبشناسی به این رسیدهاند که عصبهای تحریککننده درد را میتوان فعال کرد تا بدون اینکه آسیبی به فرد برسد تنها با تحریک اعصاب او کاری کرد که به لذت یا درد شدید برسد) آیا واقعیت را دوست داریم یا زندگی با خیالی از محبوبترین فرد زندگیمان؟ خیلی از این سوالات بعد از دیدن فیلم به ذهن میآید. مثلا اینکه اگر ما صرفا در محاصره مشتی واکنش عصبهای مغزی هستیم چرا آنها را طوری دستکاری نکنیم که بهتر زندگی کنیم؟ به علاوه فیلم اصلا این موضوع را به صورت ارادی طرح نمیکند و ما را متوجه پیامدهای ناخواسته چنین اعمالی میکند که ممکن است کنترل کار را جایی از دست دهیم. در این فیلم شما هنگامیکه این نابغههای روسی و اتفاقاتی که رخ میدهد را در ایستگاه فضایی مشاهده میکنید، واقعا حس میکنید که یک انسان گیج و احمق هستید.
احوال دگرگونشدهاحوال دگرگونشده یک فیلم ترسناک در سبک علمی – تخیلی به کارگردانی کن راسل است که در سال ۱۹۸۰ منتشرشده است. در فیلم علمی - تخیلیِ هذیانی کن راسل، احوال دگرگونشده، ویلیام هرت نقش یک دانشجوی پزشکیِ دانشگاه هاروارد را بازی میکند که میخواهد به مبنای عصبشناسیِ حالات وجد و بیخودی از خود پی ببرد. او درست مانند یک هیپی، مقداری از داروی وهمآوری که در مراسم شمنها برای نیا گونگی روانی به معنای بازگشت به آگاهی آغازین- استفاده میشود، را مصرف میکند. از آنجا که سینمای علمی - تخیلی وابسته به جلوههای ویژه تماشایی است، جای شگفتی نیست که این سینما بارها و بارها به صحنههای دگردیسی زیستشناختی بازگشته است؛ دوربینی که تغییرات فاجعهبار ناگهانی را در صحنههایی آنجهانی یا غریب تصویر میکند و سرچشمههای پنهانِ تحول تدریجی را به شکلی جادویی مرئی میکند. آقای راسل در این فیلم آزمایش انواع داروها برای تغییر در آگاهی ذهن و تغییر در واقعیتها را به نمایش میگذارد.
مظنونان همیشگینام یک فیلم نوار جنایی به کارگردانی برایان سینگر محصول سال ۱۹۹۵ است. از بازیگران این فیلم میتوان به کوین اسپیسی اشاره کرد. این فیلم در زمان خود برنده جوایز متعددی ازجمله دو جایزه اسکار شد. موضوع کلی داستان فیلم بهصورت موازی و فلشبک بین گذشته و زمان حال میگذرد. پنج خلافکار حرفهای به نامهای دین کیتون (یک رستوراندار که در گذشته پلیس بوده ولی اخراج شده)، وربال کیتز (یک چلاق حقیر)، تادهاکنی (یک تعمیرکار خودرو)، مک منیس و فنستر، بهصورت یک باند جنایی دور هم جمع میشوند و جنایات متعددی انجام میدهند. جنایات آنها را شخصی به نام کایزر شوزه طراحی میکند و از طریق وکیلی به نام کوبایاشی به آنها منتقل میکند. آنها هنگام سرقت از یک کشتی، به دلیل وجود مواد منفجره کشته میشوند و فقط وربال و یک ملوان اهل مجارستان زنده میمانند. ملوان مجاری را به بیمارستان میبرند و پلیس وربال را دستگیر میکند و از او میخواهد که بگوید داستان چیست. تمام فیلم بازجویی پلیس از وربال است که متوجه میشود کایزر شوزه یکی از همان پنج نفر است و نقشه کشتن آنها کاملا از قبل طراحی شده است. مثل آنکه کایزر شوزه از آنها استفاده کرده است و حالا میخواهد آنها را از بین ببرد. این فیلم مانند دیگر فیلمهاست که خیلی سخت میتوان با جریان اتفاقات آن حرکت کرد و مانند بعضی فیلمهای داستانی بهگونهای است که نمیتوانیم مقاومت کنیم و آن را چندینبار نگاه کنیم. اما اگر مانند یکی از تماشاگران اصلی فیلم باشید، با دیدن آن احساس احمق بودن به شما دست میدهد و با خود میگویید من که تمام فیلم را با دقت دیدم چطور ممکن است این حقیقت را از دست داده باشم؟ چطور نفهمیدم که او گناهکار است؟ دیگر ممکن نیست که چیزی را در این فیلم باور کنم.
هفتفیلم هفت ساخته دیوید فینچر شاید یکی از بهترین فیلمهای ساختهشده در ژانر معمایی باشد. فینچر در سون یک فیلم دینی را به نمایش درمیآورد. طوری صحنههای این فیلم را تنظیم کردهاند تا بهراحتی درک فیلم برای بیننده راحت باشد. فیلم هفت درباره هفت گناهی که در تمام ادیان آمده است، بحث میکند: هفت گناه (شکمپرستی، طمع، تنبلی، غرور، شهوت، حسادت، غضب). هفت گناهی که ما بارها و بارها با آنها مواجه بودهایم. هفت گناهی که به گفته بعضی ادیان مختلف مجازاتش فقط مرگ است. داستان اصلی فیلم مثل همیشه در شهر پر از گناه و قتل و جنایت نیویورک اتفاق میافتد که در این فیلم به صورتی مرموز و بسیار حرفهای بیان و به بیننده منتقل میشود. داستان درباره قاتل زنجیرهای است که در ادامه در موردش نقل خواهد شد و در پی آن است که این افراد که یکی از هفت گناه کبیره در آنها وجود دارد به سزای اعمالشان برسند.داستان فیلم از نمایی باز از خانه کارآگاه ویلیام سامر، کارآگاه سالخورده و بازنشسته شروع میشود که در حال آمادهشدن برای رفتن به محل جنایت است که در اینجا با دیگر کاراکتر فیلم مواجه میشویم. دیوید میلز (برد پیت) که به تازگی انتقالی گرفته و ویلیام سامر (مورگان فریمن) که بهزودی بازنشسته میشود؛ هر دو کارآگاههای جنایی هستند که عمیقاً درگیر پرونده یک قاتل سریالی دگرآزار میشوند. قاتلی که قتلهای خود را بهدقت بر طبق هفت گناه کبیره طرحریزی کرده است. فیلم براساس کتاب کمدی الهی دانته ساختهشده و این کتاب به این گناهان اشارهکرده است. صحنههای فیلم که فضاهایی بسته هستند، نوعی ترس و غم را به بیننده ارایه میدهند.در فيلم هفت بازیگرانی چون مورگان فریمن و برد پیت و کوین اسپیسی به ایفای نقش میپردازند. ديويد فينچر قبل از هفت بيشتر كارگردانی موزيك ويديو میكرده است. از ساير نكات بايد گفت كه نخستين روزهای اکران فیلم باعث ترس اهالي لسآنجلس شده و گفته میشد که درخواست امنيتي بسيار بالا رفته است!
نیویورک جزء بهکلبهعنوان یک فیلمنامهنویس، چارلی کافمن هیچوقت از درگیر کردن و به چالش کشیدن ذهن تماشاگران فیلم خود ابایی ندارد و بهراحتی انتظاراتی که از وی میرود را انجام میدهد. فیلم نیویورک جزء بهکل در سال ۲۰۰۸ منتشر شده است. زمانی که او شروع به کارگردانی فیلمنامهای کرد که خود او آن را نوشته بود، ما را دعوت کرد تا یک نگاه جامع، کامل و موشکافانه به زندگی فردی داشته باشیم که کار و زندگی او یکی شده است. سبک پوچ و غم و اندوه قریب به اتفاق این فیلم حتی برای حرفهایترین بینندههای خانگی هم بیگانه به نظر میرسد درعینحال تصویری کلی و جامع از زندگی روزمره و اختلالات و چالشهایی که در آن رخ میدهد را به تصویر میکشد.اینجا نشان داده میشود که چگونه امرار معاش، زندگی پنداشته میشود. ما از جسم خودمان بیرون میآییم و در دنیایی رها میشویم و سعی بر تحقق بخشیدن به آرزوهایمان داریم. باز، به خودمان بازمیگردیم و سپس میمیریم. نیویورک جزء بهکل یک زندگی را از ۴۰سالگی تا ۸۰سالگی دنبال میکند. کادون کوتارد (فیلیپ سیمیور هافمن) یک کارگردان تئاتر است با تمام غرغرها و دلسوزیهایش و با تمام تکبرات و ترسها و خصایصی که شاخصه این حرفه است. واضحتر بگویم، من میتوانم جای او باشم، شما میتوانید جای او باشید. او میتواند جو پلامر باشد. شغل، جنس، نژاد، محیط، تمام این تغییرات در ما هست، اما انسان در آخر همانی میشود که بود. فیلم چگونگی این جریانات را نشان میدهد. اگر خوششانس باشید و یک زندگی معمولی همانند اکثر مردم داشته باشید، به چیزهایی که نیاز به انجامش داریم و دوست داریم انجام دهیم، میرسیم. کادونن با بودجهای که از طرف یک بنیاد هنری خاص بهدست آورده یک پروژه عجیب را اجرا میکند! جزءبهجزء زندگی خودش و اطرافیانش را در شهر نیویورک بهصورت یک تئاتر خوب ترسیم میکند. اینجا همهچیز فیلم بهصورت دیوانهوار به هم میریزد. یک نمایش درون یک نمایش دیگر تا آخر... تا حدی پیش میرود که این تئاتر با زندگی واقعی یکی میشود. جالب است بدانید که نقطه قوت فیلم در این است که فکر میکنید موضوع آن درباره تئاتر است ولی اینگونه نیست!
خواب ابدیخواب ابدی، خواب بزرگ یا خواب گران یک فیلم جنایی به کارگردانی هاوارد هاکس است که در سال ۱۹۴۶ اکران شد. این فیلم بر پایه رمانی به همین نام اثرِ ریموند چندلر ساختهشده است. در سال ۱۹۹۷، کتابخانه کنگره این فیلم را به لحاظ فرهنگی، تاریخی و زیباییشناختی، پراهمیت قلمداد کرد و آن را به فهرست ملی ثبت فیلم افزود. یکی از دلایل شهرت این فیلم، موضوع بغرنج و پیچیده داستان آن است. هنگام فیلمبرداری، نه کارگردان و نه فیلمنامهنویس، هیچیک نمیدانستند که آیا اوون تیلور راننده شخصی ویویَن (با بازی لورن باکال) خودکشی کرده یا به قتل رسیده است؛ بهنحویکه به نویسنده رمان یعنی ریموند چندلر تلگراف زدند تا از او بپرسند که ماجرا چیست. چندلر بعدها در نامهای به یکی از دوستانش نوشت: آنها تلگراف زدند... تا از من بپرسند، اما لعنت بر شیطون، خودِ من هم نمیدانستم. جالب آنکه ریموند چندلر متوجه شد، بازیِ مارتا ویکرز (در نقش کارمن) آنچنان چشمگیر است که در صحنه دوتایی او با لورن باکال (در نقش ویویَن، شخصیت اصلی زن فیلم)، بازیِ باکال را تحتالشعاع خود قرار داده و در نتیجه، تهیهکنندگان فیلم مجبور شدند قسمت اعظم بازی ویکرز را حذف کنند تا شخصیت ویویَن اهمیت و جلوه خود را از دست ندهد.
بندزن، خیاط، سرباز، جاسوساین فیلم جاسوسی محصول ۲۰۱۱ بریتانیا و فرانسه به کارگردانی توماس آلفردسون است که براساس رمانی اثر ژان لو کره و بازیگری گری اولدمن در نقش جرج اسمایلی تولید شده است. شرح داستان این فیلم اینگونه است که درحال حاضر جنگ سرد باعث شده تا کشورها چهارچشمی حواسشان به حرکات مشکوک و غیرمنتظره یکدیگر باشد تا مبادا کشوری دست از پا خطا کند و شعله جنگ دیگری برافروخته شود. سرویس اطلاعات جاسوسی بریتانیا نیز بهنوبه خود سعی در کنترل اوضاع دارد و به دنبال راهی برای کاهش تنش میان کشورهاست. در جدیدترین ماموریت این سازمان، یکی از افراد ارشد سازمان به نام کنترل (جان هارت) تصمیم میگیرد جاسوسی را به شهر بوداپست مجارستان بفرستد تا در آنجا سروگوشی آب دهد، اما این ماموریت بنا به دلایل نامعلومی با شکست مواجه میشود و به همین جهت، کنترل اجبارا از کار کنار گذاشته میشود. اما این شکست برای بریتانیا چندان خوشایند نیست چراکه به حیثیت این سازمان در جهان خدشه وارد شده است. از اینرو تصمیم گرفته میشود تا یک جاسوس کارکشته به نام جورج اسمایلی( گری اولدمن) که درحال حاضر در بازنشستگی به سر میبرد را به کار برگردانند تا از خیانتهای انجامگرفته پرده بردارد. اسمایلی با قبول درخواست سازمان، بار دیگر بر سر کار خود بازمیگردد اما متوجه میشود که اوضاع بسیار پیچیدهتر از آن است که سازمان فکر میکرده است و ... . در اینجا ما کاملا مطمئنیم رمانی که ژان لو کره نوشته است، کاملا واضح است و تمام اتفاقاتی که برای شخصیت اصلی این رمان یعنی جرج اسمایلی میافتد خیلی عجیبوغریب نیست، ولی ظاهرا آلفردسون و دو فیلمنامهنویس همراهشان بریدجت لوکانر و پیتر استراگان بهگونهای اتفاقات را روایت کردهاند که با وجود روایتهای تودرتو و خیانتهای زیاد، خیلی سخت میتوان در مسیر اصلی فیلم پیش رفت و چیزی را فهمید. اغلب بینندهها باید چندین بار فیلم را ببینند تا بتوانند تکههای فیلم را کنار هم قرار دهند و بفهمند که چه اتفاقی افتاده و چه کسی چه بلایی به سر بقیه آورده است. منظور کلی ما این است که راههای بدتری هم وجود دارد که بهجای دیدن دوباره این فیلم زمان خود را تلف کنیم.
چشمهچشمه فیلمی به کارگردانی دارن آرونوفسکی و با بازی هیو جکمن و ریچل وایس محصول ۲۰۰۶ آمریکاست که در ۲۲ نوامبر ۲۰۰۶ اکران شد؛ فیلمی است که بیشک در ۹۵ دقیقه زمانش بارها اشک را بر گونههای بیننده حساس جاری خواهد ساخت. چشمه آخرین ساخته فیلمساز شهیر آمریکایی، دارن آرونوفسکی است که در سال ۲۰۰۶ و بعد از حدود ٦سال زمان که صرف ساختهشدنش شد به نمایش درآمد. فیلم از سه داستان تودرتو تشکیل شده است که
منبع: بولتن نیوز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.bultannews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «بولتن نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۲۰۱۹۰۳۵/بولتن_سینما_و_تلویزیون_سرکشی_گشت_۲_چه_کسی_سعید_را_کشت_رویای_تو_کابوس_من_است را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی: