Web Analytics Made Easy - Statcounter

بین الملل>آمریکا - دکتر حسین سیف‌زاده کارشناس مسائل بین الملل، استاد بازنشسته تهران و استاد پیوسته مونتگمری کالج راکویل در مریلند در قسمت دوم گفت و گو با خبر آنلاین زوایای شخصیتی ترامپ و شباهت او با روسای جمهور گذشته را مورد بررسی قرار داد.

محمد اکبری: در طول تاریخ روابط ایران و امریکا، مسائل مختلفی پیش روی سیاستمداران طرفین وجود داشته است که این روابط را با فراز و نشیب پیش برده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در حال حاضر در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ایران، کسی بر مسند قدرت در امریکا تکیه کرده است که بیشتر از گذشته می تواند مشکلات متفاوتی را برای ایران و بازیگران دیگر ایجاد کند. ترامپ به کدام رئیس جمهور در امریکا بیشتر شبیه است و چگونه می توان خطرات این رئیس جمهور غیر قابل پیش بینی را کاهش داد. آیا سیستم امریکایی که در صدد است او را کنترل کند می تواند با او مقابله کند تا کمتر به ماجراجویی بپردازد و فکر حمله و تندروی او را از بین ببرد. قسمت اول مصاحبه را در گفت و گویی ویژه و مفصل با دکتر سید حسین سیف زاده استاد بازنشسته دانشگاه تهران و استاد کالج مونتگمری مریلند منتشر کرده بودیم که در این فرصت قسمت دوم این گفت و گو را از نظر می گذرانید.
دکتر سیف زاده در قسمت اول گفت و گو بر مشکلات ترامپ در دوره جدید اشاره کرده بودند و گفتند: آمریکا از چاله بنیادگرایی به چاه نژادپرستی افتاده‌است. همچنین با با اشاره به مشکلات لیبرالیسم پیشرو در دوره جدید اشاره کردند لیبرالیسم به مکمل اخلاق، برابری و برادری نیازمند است.

درباره ترامپ چه چیزهایی را باید بدانیم؟ او مجبور است کدام دکترین را انتخاب کند؟ کشورهای دیگر از جمله ایران چگونه می توانند هزینه های این رئیس جمهور را کاهش دهند؟

به اقتضاء عشقی که به اعتقاد دینی و تعهد فرهنگی به ایران دارم، اجازه بدهید ابتدا از خطر تقویت شباهت او به جفرسون بگویم. خطر ناشی از تهدید گروههای تروریستی سلفی برای دنیای امروز به رهبری آمریکا به خطر ناشی از دزدیهای دریائی اوایل قرن 19 توسط ملوانان شمال آفریقا شبیه شده است . توجیه قرآنی که سفیر طرابلس در لندن برای نماینده آمریکا آورد نیز شبیه توجیهی قرآنی است که رهبران گروههای سلفی و حتی حزب الله علیه لزوم جنگ با کفار می آورند. با عنایت، به اتحاد نانوشته ای که بین آمریکا-اسرائیل-کل خاورمیانه (به جز مصر) علیه ایران بوجود آمده، مباد که پوپولیسم ترامپ، برای ایجاد محبوبیت منطقه ای بین کشورها به آتش افروزی علیه ایران منتج شود. اگر بدون توجه به امنیت و منافع ملی ایران، خدای ناکرده بی احتیاطی افراط گرایان ایرانی با موعود گرایی فراملی، اندیشه گرانی چون سعید زیبا کلام و غرب ستیزی شاگردان فردید و بومی گرایی بنیادگرایان راست تلفیق شود، آنگاه خطر پوپولیسم جنگجویانه ترامپ مانند جفرسون 1801 اوج خواهد گرفت. در این صورت، همانند جفرسون، بعید نیست پوپولیسم شکوه خواه ترامپ ایجاب کند تا برای حذف خطر ناشی از نهضت ضد هژمونی ایران علیه اسرائیل و آمریکا، ترامپ تصمیم به جنگ مستقیم با کشوری بگیرد، که بنا به توجیه نا درست بانی تروریسم است. البته که چه خوب بود که موعود گرایان داخلی و یارانشان همانند چه گوارای چریک یا چامسکی-گرامشی-هابرماس اندیشمند، فراملی عمل می کردند، و به عنوان مجاهد فی سبیل الله به هزینه خود و نه به هزینه کشور، گروهی فراملی برای مبارزه ضد هژمونی علیه آمریکا و اسرائیل ایجاد می کردند. با عنایت به ظرفیتها و نیازهای ایران و ارزشهای فرهنگی ایران باستانی ـ اسلامی، و بدون آگاهی از وجوب عقلی این مبارزه، نمی دانم تا چه حد این هزینه آفرینی های مالی-اقتصادی-توسعه ای-....فرهنگی افراد غیر ملی گرا برای ایران واجد توجیه شرعی دارد. آیا بهتر نبود که این عزیزان فداکار از جیب خود و با فداکاری خود، فعالیت ضد هژمونیک خود را ادامه می دادند؟

ترامپ را با کدامیک از روسای جمهور دیگر آمریکا می توان مقایسه کرد؟ او چه عاقبتی خواهد داشت؟

جاشوا کندال کتابی را برای چاپ آماده می کرده، که زیستمان همه روسای جمهور آمریکا از جرج واشنگتن تا اوباما را در بر می گیرد. با مطالعه این نوشته، می توان گفت برغم شایستگی افزونتر آنان بر ترامپ، می توان از چهار رئیس جمهور قرن نوزدهمی زیر یاد کرد، که همانند ترامپ، دارای زیستمانی شلخته بوده اند: جان آدامز، جان کوئینسی آدامز، آندرو جکسون و جان تایلر. البته به یمن نهادسازی های شایسته، سه نفر آنان فقط برای یک دوره رئیس جمهور بودند. لازم به ذکرست که به رغم شایستگی های روشنفکرانه ای که جان آدامز داشت، تندخوئی و بی ادبی او همانند ترامپ بود. همکاران آدامز همیشه نگران بودند که مبادا "احساس استدلال او را زندانی خود کند." فضای زیستمانی لیبرال-دموکرات آمریکائی، بر خلاف بسیاری از جوامع بسته، اجازه داده تا قطعه موسیقی تحت عنوان خیلی "منفور و از چشم و نظر افتاده" را در وصف او روانه بازار کنند.

نگاه تحقیر آمیز و بالا به پائین ترامپ به وزرا و مشاورینش گرچه در دنیای جنوب و در قامت رهبران فره وشی عادی است، اما در آمریکا به عنوان خصلتی احمقانه به حساب می آید. از این لحاظ بی ادبی، و نه خصلتهای روشنفکری آدامز، ترامپ و آدامز در یک رده قرار می گیرند. با عنایت به تمایلات سرکوبگرایانه آدامز علیه مطبوعات، مک هنری آدامز را رئیس جمهوری واقعا" سفیه معرفی می کند. رفتار اهانت بار فرزند ارشدش (جان کوئینسی رایت) از پدر هم نسبت به مشاورین و همکارانش بدتر بود.
تایلر هم رئیس جمهور دیگری از قرن نوزدهم است که مشابه ترامپ است، با یک تفاوت: ترامپ در کلاس دوم معلم موسیقی اش را مضروب کرد، و تایلر در دهسالگی. البته تایلر هم مانند ترامپ شهوتران و زنباره بود.
آندرو جکسون که بر خلاف سه رئیس جمهور مشابه ترامپ، دو دوره به ریاست جمهوری انتخاب شد نیز مانند ترامپ آتشین مزاج و تند خو بود. جکسون در فاصله زمانی بین جان کوئینسی آدامز و تایلر به ریاست جمهوری رسید. همانند ترامپ و تایلر، جکسون هم بزن بهادر بود، و مردم را زیر مشت و لگد خود می گرفت: گرچه همانند دوایت آیزنهاور در قرن بیستم، جکسون هم سرکش بود، اما در عرصه عمومی خویشتنداری می کرد.
جانسون هم گرچه بددهان بود، اما فقط یکبار از جا دررفت، و سفیر قبرس را با عبارت سخیف "قانون اساسی نکبتی!!!شما" رنجاند.

نیکسون هم که یهودیان و اغلب دشمنان سیاسی خود را "غیر وفادار" می نامید، اما تا زمان افشاء شدن اسناد دفتر بیضی کاخ سفید، کسی از این جلوه سیاه اخلاقی اش خبر نداشت.

بعد از صدور فرمان مهاجرتی ترامپ، سیستم قضایی امریکا بر علیه آن برخاست و آن را باطل کرد ولی ترامپ دوباره این فرمان را صادر کرد. این برخوردها و کشمکش ها تا چه زمانی می تواند مسائل سطحی را پیش ببرد و از پرداختن به مسائل عمیق بپرهیزد؟

با اظهار نظر خانم فاینستاین در مقام ریاست کمیته قضائی سنا، این سناتور ضد ایرانی کالیفرنیا اعلان کرد که مدارکی در دست دارد، که تا قبل از یکسال، ترامپ مجبور به استعفا خواهد شد. اینکه مخالفت بعضی از جمهوریخواهان با طرح الغاء بیمه اوباما از این اظهار نظر متاثر شده یا نه، بعدا" روشن خواهد شد.
با تضعیف گرایشات ایدئولوژیک به نفع دستاوردهای اقتصادی در آمریکا، و افزایش نفرت حزبی، بنابراین یا نگاه استراتژیک لیبرال دموکراتها موفق خواهد شد، یا عوامفریبی مابوکراتیک پاپیولیستها. در حالیکه لیبرال-دموکراتها پوپولیسم را چاشنی ملت-سازی می کنند، پاپیولیستها، پوپولیسم را خوراکی مناسب برای مردمفریبی خود می دانند، و نه چاشنی لازم برای ملت سازی. تلاش برای شکست و حذف رقیب (Adversarial) به جای رقابت بین شایستگان زمینه را برای برجسته شدن پوپولیسم هموار می کند. مردم آمریکا چون سیاست را شر لازم می دانند، گاه در دام این بازی حذف گرا می افتند. اما به نظر فونر، پوپولیسم حداقلی لیبرال دموکراتها و پوپولیسم حداکثری عوامفریبان در دو سوی جزیره حزبی (لیبرال یا محافظه کار) جریان دارد، و نه در بین مردم.

آیا عصر حاضر عصر پایان نو لیبرالیسم پیشرو است؟

در پاسخ به این سوال جنابعالی، شاید مناسب باشد از تفسیر یک استاد تاریخ از دانشگاه کلمبیا، به نام اریک فونر استفاده کنم. این استاد تاریخ که پدر و عمویش قربانی "انقلاب فرهنگی" یا پاکسازی پوپولیستی مک کارتیسم دهه 1950 برای دفاع از لیبرالیسم ضد کمونیسم شده اند، پاسخی منفی به سوال شما می دهد. او با تاکید بر راه جویی های پیشرفتگرایانه (استراتژیک=علمی برخاسته از بلندپروازی مناسب، اما در درون فلسفه لیبرالیسم) جهت مقابله با چالشها، به اندیشه های موجود در پنج کتاب زیر اشاره می کند:

1. تراژدی دیپلماسی آمریکائی از ویلیام اپلمن ویلیامز:
2. پایان اصلاحات از آلن باری،
3. دهه ای محوری از جودیث استاین،
4. بایست و بجنگ: مبارزه برای حقوق مدنی در نیویورک پس از جنگ، از مارتا بیوندی، و
5. نوید فمینیستی، از کریستین استنسل.

بازسازی روایت او اینست که لیبرالیسم دارای توانمندی لازم برای ایجاد مصالحه بین ارزشها و منافع متناقض است. به روایت این دانشجوی سیاسی ایرانی-فرهنگی، پس نباید نا آگاهانه در دام اشتباه مارکسی افتاد، که ارزشهای والای انسانی خود را به دست جبریت منطق دیالکتیک سپرد، و از منطق مصالحه ستیز دیالکتیک، نتیجه ای ضد لیبرالی گرفت.
به رغم ضعفهای فرهنگی لیبرالیسم در بی توجهی اخلاقی به کم-توانانی فاقد توانائی رقابت، پاسخ این استاد دانشگاه کلمبیا می تواند 1) هم جوابی برای سوال جنابعالی باشد، و 2) هم پاسخ سوال میلیونها هموطنی که موعودگرایانه منتظرند تا همانند شوروی 1989، شاهد فروپاشی آمریکا و غرب لیبرال-دموکراتیک باشند، 3) و هم موعودگرائی القاعده-طالبان-داعش-تکفیریها در این خصوص.
سوال اول پرسشگر از این استاد دانشگاه کلمبیا اینست: چگونه چپ آمریکا به پیشرفتگرا تبدیل شد؟ در پاسخ، اریک فونر به سرعت می گوید: از زمانی که ریگان و بوش پدر، با لیبرال خواندن خود، مفهوم لیبرال را لجن مال کردند. البته که مفهوم پیشرفت گرا هم-ارز با مفهوم دولت رفاهی است، که از قرن گذشته باب روز شده است. یادمان باشد که پیشرفت گرائی امروز مساوی دولت گرایی قرن گذشته نیست. پیشرفتگرایی معادل قدرت بخشی به توده های بی قدرت است، و نه تبدیل دولت به نوا-خانه. از دهه شصت به بعد، لیبرالیسم دیگر نه تنها بیانگر حقوق اقلیتی موفق نیست، بلکه معادل نگاه روزولتی دهه سی و چهل هم نیست. از دهه 1960 به بعد، لیبرالیسم به استقبال فضای تنوع گرای چند فرهنگی رفته است.
با عنایت به این تحول در نگاه لیبرالی، حال می توان محتوای این کتابها را باز نمود.
الف. اپلمن خطر نگاه موعودیت ویلسونی را زیر سوال برده است. بازتاب این نگاه نقادانه به ویلسون را در خلاقیت اوبامای قرن بیست و یکم می بینیم، جهت صدور مدل لیبرالیسم کثرت گرای آمریکا به دنیا: تجارت آزاد و مداخله گرائی اقتصادی.
با این تعبیر اریک فونر، می توان استدلال کرد که ترامپ عکس العملی رمانتیک از ملی گرائی آمریکائی است، که در مقابله با جهان وطنگرائی لیبرال اوبامایِ آمریکائی ظهور کرده است، و هم جهانگرائی ملی گرا و جنگ سرد نیکسون، اما همراستا با هم جهانگرائی بنیادگرایانه بوش دوم، با شکلی ملی.
ب- آلن برینکلی در کتاب پایان اصلاحات، به نقد نگاه لیبرالیسم برابر طلب روزولت رفته است. به نظر فونر، بر خلاف روزولت، اوباما از شکست برنامه برابر طلبانه روزولت درس گرفت، و به سرعت به جریان پوپولیسم خیابانی علیه وال استریت پایان داد. او با نفی موعود گرائی "دنیا را باید دوباره ساخت" با عنایت به فضای زیستمانی آمریکائی، اظهار داشت: هدف اساسی باز گرداندن لیبرالیسم به جایگاه اصلی خود، یعنی هدف رهائی بخشی، است، نه آنکه در دام احساسات خیابانی افتاده، و به خشم توده ها علیه کار آفرینان دامن زنیم. اما
شاید بتوان روایت برینکلی از لیبرالیسم اوباما را با مدل کهکشانی از روایت فون هایک، و یا عدالت به مثابه جان رالز فهمید. در روایت کهکشانی هایک، پلورالیسم و در روایت جان رالز به ترتیب به ندای تنوع خواهی گروههای فرهنگی یا انافجوئی کثرتگرا از سوی گروههای کارگران توجه شده است. هیچیک از این اندیشه ورزیهای راولز و هایک یا اوباما پاپیولیستی نیست.

جودیث استاین بر ضعفهای نگاه کینزی انگشت گذاشت. لیبرالهای دهه 1970 متوجه شدند صدای پای ضد لیبرالی (از سوی فضای زیستمانی صنعت زدایی-انتقال تولید صنعتی به جهان خارج(outsourcing) ، افول اتحادیه های کارگرِی و تضعیف مراکز صنعتی چون میشیگان و دیترویت) شنیده می شود. به نظر استاین، راهجوئی لیبرالی در جایگزین کردن سرمایه داری مالی به جای سرمایه داری صنعتی موقعیت زیستمانی لیبرالیسم سیاسی را زیر سوال برد. در تحلیل استاینر، کارتر شخصیت محوری این تخریب آرمانگرایانه بود. او همانند گرایش اخلاقی حقوق بشری اش در خارج، نمی دانست که بخت با او یار بود، و او را در موقعیت ریاست جمهوری بزرگترین قدرت دنیا قرار داد. با افتادن در دام آرمانگرائی، البته فاقد واقع بینی، کارتر از حمایت صنعت آمریکائی باز ماند: او با خوش خیالی آرمانگرایانه خود نتوانست بحران ناشی از شوک نفتی 1973 برای صنایع آمریکائی را به نحوی موثر، مدیریت کند، تا موجب فرمانجوئی توده ها، و ظهور پاپیولیستی چون ریگان نشود. به اقتضاء این بی تدبیری آرمانگرایانه، لیبرالیسم به مفهومی توهین آمیز تبدیل شد، که از درون آن محافظه کاران پاپیولیستی چون ریگان را بر صدارت نشاندند. به نظر فونر، هنوز سایه تخریبهای ناشی از این آرمانگرائی واقعیت گریز بر فضای زیستمانی آمریکائی سنگینی می کند. ترامپ یکی از نتایج دوردست آن بی تدبیری کارتر آرمانگرا بود، که به جای راهجوئی موثر و علمی، شعار فلسفی حقوق بشری داد.
پیام کتاب "بایست و بجنگ" بیوندی اینست: بر خلاف تصور عامه، نهضت حقوق بشری نهضتی است غیر پاپیولیستی، و برساخته نیویورک و نه پاپیولیتی، و از سوی رهبران موعودگرای رنگین پوستان جنوب آمریکا. در واقع روشنفکری لیبرال در نیویورک بودند که به جستجوی راه حلی برای رفع ستم از رنگین پوستان بر آمدند. در نظر این لیبرالهای نیویورکی، امکان نداشت تا همانند روزولت، بتوان هم لیبرال بود و هم نژاد پرست.
به یمن این سعه صدر لیبرالی، انتخابات آزاد اهرمی شد برای رنگین پوستان، تا با ورود به حزب دموکرات در نیویورک، فضای زیستمانی جدیدی را برای لیبرالیسم بوجود آورند، که چند فرهنگی و تنوع گرا باشد، و نه نژاد پرست. البته نمی توان دنائت های هیتلر را از یکسو و همراهی مثبت کلیمیان و کمونیستها را در این تحول نادیده گرفت. به کلامی دیگر، مبارزه حزبی یا سیاست هادی برای موفقیت لیبرالی جایگزین مبارزه و اعتراض در سیاست خیابانی شد.
تدبیر راهجویانه لیبرالی علیه تمکین گرائی ناشی از پوپولیسم محافظه کارانه مک کارتی در دهه 1950 را نیز نمی توان نادیده گرفت. با عنایت به آنکه پدر و عموی فونر قربانی پاکسازی محافظه کارانه مک کارتیسم در دهه پنجاه بودند، این استاد امروزین دانشگاه کلمبیا یاد آور می شود که محافظه کاران پاپیولیست آن زمان و امروز، انتقاد اصلاح طلبان را "براندازانه" و "خیانت به ارزشهای میهن دوستانه" تعبیر کرده و می کنند. با این تمهید غیر دموکراتیک، محافظه کاران از شور ملی گرائی رمانتیک سوء استفاده پاپیولیستی کرده، تا اصلاح طلبان لیبرال را به حاشیه برند.
پنجمین کتاب مورد مطالعه فونر به همت استانسل نوشته شده، و "نوید فمینیستی" نام گرفته است. در مقابل نگاه جنسی گرای محافظه کاران جمهوریخواه، که کار زنان را مانعی برای وظائف خانه داری بانوان می دانستند، نهضت فمینیسم از سوی لیبرالها شکل گرفت. باز هم راهجوئی لیبرالیسم به بار نشست، و این بار راه را برای زنانی باز کرد، که نه پاپیولیست بودند، و نه طرفدار سیاست خیابانی. شاید بتوان جین فوندا (که در کودکی مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود) را همانند ترزا مِی (May)نماد سیاست خیابانی دانست، اما تاچر، مرکل، هیلاری کلینتون را هرگز.
خلاصه بحث فونر از بررسی این پنج کتاب اینست که لیبرال-دموکراسی آمریکائی نهضتی پویاست، و نه عقیم در دام پوپولیسم که در سیاست خیابانی بیفتد. با این تعبیر، فونر مدعی است که فضای زیستمانی نهادین امریکائی به نحوه ایست که حتی از پوپولیسم هم به نفع آزادی بهره می گیرد.


اما آیا در مورد ترامپ هم، این خوش بینی صادق است؟

این سوالی است که آیندگان به آن پاسخ خواهند داد. اما از منظر تاریخی، فونر موارد زیر را در تایید ادعای خود می آورد:نقش پوپولیستی جفرسون در مقابل
- گروههای ذینفع،
-رهبران کارگری چون یوجین دبز،
- اصلاح طلبانی چون بورانس کلی و جون آدامز.
او با استناد به تحولات تاریخی، نتیجه می گیرد که لیبرال-دموکراسی فضای بازی را ایجاد می کند، که می تواند به چیزی حتی ضد خود تبدیل شود. به نظر او، لیبرالیسم قرن 21 با سعه صدری که نسبت به آزادیهای انسانی دارد، فضای بیشتری را برای مخالفین و نیروهای به حاشیه رفته باز خواهد کرد: لیبرالیسم حکومتی غیر فضول، خدمتگزار، تضمین کننده حاکمیت انسانی، ولی عاری از نظارت و مداخله گری در زندگی انسا"نی است. به طور خلاصه، لیبرالیسم خود را از قید ساختار منطقی هم رها می کند، و تامین دو خواسته متناقض: آزادی و برابری" را برتر از دولت رفاه تامین خواهد کرد.

در تائید این گفته پنجسال پیش این استاد کلمبیا، بر خلاف ادعای راست کیشان ضد لیبرالی، هزاران هزار طرح تحقیقاتی و مقاله و کتاب علمی دیگر در آمریکا چاپ می شود، تا لیبرالیسم آمریکائی را از افتادن در چاه ویلی که 150 سال پیش مارکس برای آن پیش بینی کرده بود حفاظت کند. به یمن این اصلاحات، آمریکای وابسته دو قرن پیش به عنوان فوق قدرت، هژمون و هنجار ساز در آمده است.

آیا بحران سرمایه داری از اروپا به آمریکا منتقل می شود یا برعکس؟

سرمایه داری ایدئولوژی ابزار گرا و غیر ایدئولوژیک است. برای سرمایه داری، در آمد افزونتر هدف است، و نه آزادی انسانی به شکل لیبرال-دموکراسی. با این وصف، چنانکه مارکس رادیکال و هابسون لیبرال می گفتند، سرمایه داری فضای زیستمانی ملی را نیز در خدمت موفقیت بورژوازی می خواهد، و نه آزادی انسانی. سرمایه داری (نه نگاه پوپولیسم بازاری سنتی) خلاق و توفنده است، اما اخلاقی نیست.

49312

کلید واژه‌ها : دونالد ترامپ -

منبع: خبرآنلاین

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۴۴۹۸۴۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی: