۲۲ مرداد ۱۳۹۸
مروری بر کتاب «کیهان آمریکایی: یوفوها، دین و فناوری» نوشتۀ دایانا والش پاسولکا از سفینۀ فضایی تا معجزه: فناوری و دین چطور به فهم یکدیگر کمک میکنند؟
در جستجوی جام مقدس
عقیدهای که از نظرتان مسخره است را در نظر بگیرید. مثلاً باور به اینکه آدم فضاییها وجود دارند و یک روز ممکن است به سیارۀ ما حمله کنند. به خودتان میگویید این عقاید مال بچهها یا احمقها یا فیلمهای علمی-تخیلی است. بعد یکروز آدم بسیار باهوش و باسوادی را میبینید که برایتان توضیح میدهد چرا حملۀ آدم فضاییها به زمین مسئلهای واقعی و مهم است.
آخر این جستار برایتان میگویم که به وجود یوفوها اعتقاد دارم یا نه. فیالحال بگذارید پاسخم راز بماند.
بحث که به یوفوها میرسد، گویا گریزی از رازآلودگی نیست. پس شاید بهتر باشد به جای آنکه کلاه آلومینیومی سرمان بگذاریم، ابتدا سراغ چند فکت برویم که هیچ رازی ندارند.
اول، این کتاب را انتشارات دانشگاه آکسفورد منتشر کرده است، یکی از قدیمیترین و محترمترین ناشران دانشگاهی. این اثر فرآیند سختگیرانۀ داوری را طی کرده است و یک اثر عالی پژوهشی است. پس از آن نظریههای توطئهای نیست که کسی بنویسد و خودش منتشر کند، بلکه محصول درجهیک اندیشه و تحقیق است. بهعلاوه، مؤلفش دایانا والش پاسولکا استاد مطالعات دینی و نویسندهای برجسته است. مشغول خواندن کتاب هم که بشوی، اکثر اوقات احساس میکنی رمان میخوانی، نه یک رسالۀ زُمخت که روی سر دانشجویان کارشناسی آوار شده است. این دانشپژوه پخته و محترم دقیقاً همان کاری را کرده که از دانشپژوهان انتظار میرود: کمکمان میکند خودمان و دنیا را بهتر بفهمیم.
دوم، مسئلۀ کتاب کیهان آمریکایی این نیست که آیا یوفوها «واقعاً وجود دارند» یا نه، بلکه احتمالاً نحوۀ اندیشیدن شما به این پرسش را عوض میکند. این اثر، کاوشی ژرف و بدیع است که میگوید چه فایدهای دارد اگر فرهنگ یوفو، فرهنگی که البته بر مدار علم و فناوری میچرخد، را نوعی دین به شمار بیاوریم. دین و فناوری شاید نامرتبط به نظر بیایند، پاسولکا هم این مسئله را میفهمد، اما دفاع قانعکنندهای میآورد تا پیوندهای متقابل شیوههای زندگی دینی را با فناوری نشان دهد. به گفتۀ او، این رابطه در مورد یوفوها عمیقتر است: «یوفو، در نظر معتقدانش، از قرار معلوم، نوعی فناوری پیشرفته به حساب میآید» در نتیجه، «خودِ فناوری، فینفسه، به یک حیطۀ مقدس و همینطور یک اُبژۀ مقدس، برای این دینداری نوین تبدیل میشود».
سوم، و شاید مهمتر از همه، مردمی که پولسکا دربارهشان مطالعه میکند و مینویسد یک دستۀ نامعمولاند چون احتمالاً برایشان هیچ اهمیتی ندارد که دربارهشان چه فکر میکنیم. تمرکز او بر «کالج نامرئی» است، همان تعبیری که آلن هاینکِ دانشمند و یوفوشناس ابداع کرد: «گروهی از دانشمندان، دانشگاهیان و دیگرانی که هرگز یا حداقل تا مدتهای مدید آثارشان را علنی نمیکنند، ولی نتایج تحقیقاتشان از جهات مختلف بر جامعه اثر میگذارد». این دسته چیزی دارند که همیشۀ خدا کمیاب بوده است: عطش حقیقت به هر قیمتی، حتی اگر به بهای عجیب یا دیوانه شمردنشان تمام شود، و میل به جستجوی حقیقت در مقام افق معنای زندگیهایمان. اگر قرار است به طور جدی به این آدمها و یوفوها فکر کنیم، میارزد که نگاهی مختصر به رابطۀ خودمان با حقیقت بیاندازیم.
امروزه «حقیقت» واژۀ عجیبی است که بر سر زبانها افتاده است. حکایت ما، حکایت پیلاتس۱ در رسالهای است که فرانسیس بیکن در باب حقیقت نوشت: «پیلاتسِ شوخطبع پرسید: حقیقت چیست؟ و منتظر پاسخ نماند». ما از اخبار جعلی مینالیم اما بعد میگوییم که هیچ فرهنگی بهتر از دیگری نیست؛ که متعاقباً پرسشی آشکار پیش میآید: اگر فرهنگِ یک عده فاشیست تصمیم بگیرد کل تاریخ را از نو بنویسد تا از ایدئولوژیاش حمایت کند (یعنی همان اتفاقی که در قرن بیستم رُخ داد)، چطور؟ مگر اولین و بدیهیترین سلاحی که سراغش میرویم، این اعتراض نیست که: «این حقیقت ندارد»؟ مسأله فقط نادرست بودن واقعیتهای عینیای نیست که او میگوید، بلکه چنین فرهنگی علیه حقیقت شورش کرده است، حقیقتی که فراتر از واقعیتهای عینی است. واقعیتهای عینی در بهترین حالت خود کلمات و سطورند؛ اما حقیقت، شعر ماجراست. ما به حقیقت معتقد هستیم و نیستیم. حقیقت را آنگاه میخواهیم که در خدمت منافعمان باشد، اما اگر آرامشمان را تهدید کند به جنگش میرویم.
روشن است که جایی آن وسطها، در اندیشۀ معاصر ما پیرامون حقیقت سردرگمی رخنه کرد و آشوب به جا گذاشت. پس بگذارید همینجا در حد توان یک فیلسوف، در باب این موضوع دشوار شفافسازی کنم: اگر واقعاً اعتقاد ندارید که حقیقت وجود دارد (حتی اگر معنای تامّ و تمام آن را ندانیم)، میتوانید بیخیال یوفوها و این جستار شوید، از تحصیل چشم بپوشید، دانشگاه را رها کنید، توی صورتِ علم آب دهان بیاندازید، و تسلیم هرآنچه شوید که پس از مرگِ جستجوی حقیقت، در دنیا میماند: قدرت محض و عریان با مُشتهای آهنینش.
با دنیایی آکنده از بنگاههای روبهرُشد مواجهیم که با کمال میل میخواهند الگوریتمهای بازاریابی به شما و بچههایتان بگویند که دنیا چه شکلی است، چه چیزهایی را باید ببینید و به چه چیزهایی بیاندیشید و چه بخرید، و در نهایت چه چیزهایی را باید واقعی بدانید. برای آنکه نقشههای ذهن و زمین را از نو بکشیم، محتاج استالینها و مائوها نیستیم: کافی است به تمام قدرتهایی متصل بمانیم که روی سردرگمیهای ما سرمایهگذاری کردند، نیروهایی که ترسها و امیالِ ما را طعمۀ خود میکنند، و وقتی هر آن چیزی را که به نظرمان نادرست میآید، بیدرنگ ردّ کنیم، با آسودگی خاطر مینشینند و نگاه میکنند. باید یادمان باشد چرا اخبار جعلی محبوب شدهاند: چون هرکس آن اخباری را میپسندد که با پیشداوریهایش جفت و جور باشد. اگر گمان میکنید که ایمن هستید، به همان بلایی دچارید که وضع جاری رسانههای اجتماعی را ساختهاند: گرداب جهل و غرور. اگر حقیقت نباشد که قدرت زور را مهار کند، خشونت از خشونت میزاید. وقتی آن تصوری که حقیقت را قدرت میداند به شکاکیت دامن میزند، بهتر است دو نام را به یاد بیاوریم: سقراط و مسیح، که زندگی و مرگشان در راه حقیقت، دنیا را تغییر داد.
اولین قدرت حقیقت، آن قوۀ ناخوشایندِ عاجزکنندگیاش است. «ای بابا، فکر میکردم اینطوری باشه، ولی نیست». شوک مواجهه، وقتی شکوفۀ خطا به میوهای رسیده تبدیل میشود و ما را به جایی میرساند که میفهمیم چیزی را که قبلاً فکر میکردیم میدانیم حقیقتاً نمیدانستهایم. این اتفاق فقط وقتی میسّر است که بدانیم حداقل در برخی زمینهها واقعاً میتوانیم تمایزی معنادار میان بهتر و بدتر، یا میان صدق و کذب، بگذاریم. در این معنا، وقتی که پای مخاطرات سنگین در میان باشد، حقیقت تراژدی میشود. حقیقت یعنی اودیپ که وقتی فهمید یوکاسته کیست۲، از دیدن کل دنیا دست کشید تا بهای بیبصیرتی سابقش را بپردازد.
بعد میرسیم به قدرت غافلگیرکنندهاش، همان قدرتی که برای کودکان و دانشمندان به یک منوال مایۀ انگیزه، لذت و آشفتگی میشود. مگر کسی بود که بداند دیاناِی ما شکل یک مارپیچ دوگانه است، یا روزی میرسد که از تشعشعات پسزمینهای برای تأیید نظریۀ مهبانگ استفاده میکنیم؟ یا چند نفر از ما میدانستند که نیروی هوایی ایالات متحده بیش از بیست سال یک برنامۀ فوقمحرمانه برای رصد یوفوها داشته است؟ قدرتش به این خاطر است که اگر از اینها خبر نداشتهاید اکنون غافلگیر شدهاید. مثل من که وقتی فهمیدم ایالات متحده و سایر حکومتها برنامههایی برای مطالعۀ یوفوها داشتهاند، غافلگیر شدم.
شاید عظیمترین قدرت حقیقت باید یکجور راز باقی بماند. منظورم این است که میتوانیم با کلمات دربارهاش حرف بزنیم، اما این کلمات مثل آنند که ساکن یک سیارۀ دوردست که هرگز زمین را ندیده است، شعری در وصف روستاهای انگلیس بخواند: صدایی که کلماتی بیمعنا را میگوید، در انتظار آنکه شخصاً تجربهشان کند تا جان پیدا کنند. آن کلمات، همان مظنونین همیشگی در چنین مواردیاند: تبدیل، دگرگونی، انقلاب، تجدید حیات، تولد دوباره، مرگ و رستاخیز، حیاتِ ورای تن. یا به طور خلاصه، رمزآلودگی، پوچی، و آن میل توأم با دلواپسیِ همۀ انسانها برای درک معنا.
هرکس میخواهد کیهان آمریکایی را بخواند باید آمادۀ بلایی باشد که حقیقت میتواند به سر آدم بیاورد. و من، در مقام ارزیاب این کتاب، باید این را بگویم وگرنه کمکاری کردهام: مطالعۀ جدی و علمی چیزهای عجیب میتواند اثراتی غریب داشته باشند. شاید علتش این باشد که به قول آن ضربالمثل قدیمی، «هر چیز که در تماشای آنی، آنی». مطالعۀ یوفوها یعنی مطالعۀ بشر امروز که نگاه خیرهاش را به آسمان دوخته است، نگاهی آکنده از هراس، حیرت، وحشت و (برای بعضی آدمها) احترام و خداترسی. نگاه خیرۀ معتقدان به یوفوها به سوی پدیدهای است که مثل ماشینها و هواپیماهای ما واقعی به نظر میرسد، فقط به مراتب عظیمتر است. نامأنوسترین نکته دربارۀ یوفوها، حقیقتی است که ما هرقدر هم شکّاک باشیم به خودمان یادآوری میکنیم، و این حقیقت هم به فیزیکی بودنشان مربوط میشود: این پدیدهها روی رادار ثبت میشوند و میتوان از آنها عکس گرفت. هر چه هم که باشند، نمیشود برچسب اوهام غیرمادی به آنها زد و ردّشان کرد.
معنا، به لطف ادیان قدیمی، چیزی شد که باید ورای این دنیا میجستیم: یک بهشت غیرمادی و نادیدنی پُر از خستگانی که چنگ مینوازند. دین یوفوها دقیقاً به این خاطر فرق دارد که کانون تمرکزش فناورانه است. به جای بهشت، به جام مقدس فکر کنید: یک شیء فیزیکی که در همین چهار بُعد مکان-زمان دنیای ما، بالاخره یکجا، به طریقی، گرچه رمزآلود و نامطمئن، قابل دسترس است. اگر که پیدا شود، اصل وجودش مُهر تأییدی میزند بر امید و ایمان آنها که در جستجوی جاماند، و بحث قدرتهای مشهورش هم که به جای خود بماند. این جام، اگر اصالت داشته باشد، مادی است، از جنس چیزهای واقعی، ولی در عین حال شبیه هیچچیز در این دنیا نیست.
سفر اکتشافی پاسولکا برای فهم فرهنگ معتقدان به یوفو، نیابتاً او را به جستجوی جام مقدس میفرستد: میان آدمهای شایان توجهی زندگی میکند که قرار است بشناسد، ببیند و از آنها یاد بگیرد. شاید این حرفم قدری از قصه را لوث کند، اما لابد بهتر است بدانید که او شاهد کشف یک جسم ساختهشدۀ ظاهراً فرازمینی هم هست: جسمی که به دقت مطالعه میشود و تمام دانش علمی موجود را عاجز میکند، و گویی نمیتوانسته است منشأ زمینی داشته باشد. همراهان پاسولکا در آن جستوجوی خاص، همان «کالج نامرئی» که ذکرش رفت، دانشمندان محترمیاند که مثل مابقی آدمهایی که با او سروکار دارند، گروهی از محققان متعهد و جدی یوفوها هستند که عامدانه خود را مخفی نگه میدارند.
علت این همه رازداری چیست؟ آنها قبلاً سعی کردهاند دادهها و پژوهشهایشان را عمومی منتشر کنند، اما نادیده گرفته شدند، دستشان انداختند و تمسخر شدند. لذا فهمیدند اگر بیصدا کار کنند، بهتر میتوانند کارشان را به ثمر برسانند. کیهان آمریکایی اولین اثر دانشگاهی است که به تعدادی از این افراد نور میتاباند تا از سایه درآیند. اما این نور هم سایهای از آنِ خود میسازد. مثلاً شخصیت اصلی روایت پاسولکا آقایی است که اسمش را تایلر میگذارد. این شخصیتِ معمّاییِ جذاب گویی ترکیبی از ایلان ماسک، ایندیانا جونز و یک فیلسوف-جادوگرِ واقعی است. تایلر بسیار جوانتر از سنش به نظر میرسد، چندین و چند اختراع ثبت کرده است، بر اساس الهامات فرازمینی (طبق فهم خودش از این الهامات) چند شرکت نوآور زیستفناوری را تأسیس کرده است، دسترسیهای سطحبالای امنیتی دارد، و روی پروژههای محرمانۀ حکومتی کار میکند. داستان او یکی از پیرنگهای اصلی روایت پاسولکا است، ولی نباید خلاصهاش را گفت چون قدرتش را از بین میبرد. کافی است که بگوییم تایلر یک آدم واقعی است، و نمیشود انکارش کرد مگر آنکه منکر روایت پاسولکا شویم.
آن شکّاکانی که مایلند منکر پدیدۀ یوفوها شوند، با دیدن کسانی مثل تایلر برآشفته میشوند: شخصیت او عمیقاً علمی و باهوش است. اصل وجود تایلر، به مصاف ایدهای میرود که برای بسیاری از انسانهای سکولار گرامی است: این ایده که آدمهای دیندار، یا هرکه با سکولارها مخالف باشد، اساساً یکجورهایی ابله است. این تعصب قدیمی یک بُعد طبقاتی دارد، و صدالبته دینداران هم به نسخهای دیگر از آن معتقدند. ولی فارغ از آن بُعد، این ایده حاوی یکی از سوگیریهای طبیعی بشر است: ما عادت داریم فکر کنیم آن باورهایی پیرامون دنیا که از بیخ و بُن متفاوت از باورهای ماست، در چیزی پوچ و مهمل ریشه دارد. نابغه هم که نباشی، علت این سوگیری ما آدمیان را میفهمی: بدون این کار، چارهای جز نسبیگرایی در باورهایمان نداشتیم و باید با این حقیقت روبرو میشدیم که واقعیت به مراتب گستردهتر از آنی است که فکر میکردهایم. و چنین هم هست.
تقریباً در تمام طول تاریخ بشر، آدمها به قدرتهای زمینی و آسمانیای اعتقاد داشتهاند که بر آنها پدیدار میشدند. از زمینههای غربیشدۀ مدرن هم که پا بیرون بگذاریم، هنوز هستند کسانی که چنین باورهایی دارند. فرهنگ ما فرق دارد چون (دوست داریم چنین تصور کنیم که) این جنس افسانهها را حذف کردهایم. (البته بماند که تا گلو در افسانههایی
آنها قبلاً سعی کردهاند دادهها و پژوهشهایشان را عمومی منتشر کنند، اما نادیده گرفته شدند، دستشان انداختند و تمسخر شدند. لذا فهمیدند اگر بیصدا کار کنند، بهتر میتوانند کارشان را به ثمر برسانند
فرو رفتهایم که مال خود خودمان است). با این فرق که، خُب، این افسانهها را حذف نکردهایم. و این هم یکی از درسهای خارقالعادهای است که پاسولکا در کتابش به ما میدهد.
وقتی بحث جایگاه هستیشناختی یوفوها را کنار بگذاریم، یعنی از این پرسشها عبور کنیم که آیا واقعیاند یا چنان هستند که مینمایانند، الگوی ظهور یوفوها بسیار شبیه گزارش معجزات در تاریخ بشر است. این شباهتها چنان شگفتانگیزند که سؤالاتی جدی پیش میآورند: آیا یوفوها نمونهای یا نسخهای از همان چیزهایی نیستند که در طول تاریخ موجب شدند آدمها اتفاقاتی در دنیای بیرون را حس کنند که فقط میشد نام معجزه یا شگفتی بر آنها گذاشت؟ پس پدیدۀ یوفو همانقدر که به وادی علم تعلق دارد، متعلق به وادی تاریخ دین هم هست.
ادیانِ جهان مجموعۀ واژگانی بسیار غنی و استادانه از ایدهها، رویدادها و موجوداتی دارند که هنوز هم فارغ از باورهای شخصیمان، در تأملات و تفکرات روزمرهمان به کار میگیریم. (مثلاً به این نکته توجه کنید که کلمات «خدا» و «عبادت» هنوز هم چقدر مفیدند). دانشپژوهان میتوانند همین فرآیند را در سطحی عمیقتر پیاده کنند: آنها مفاهیم و چارچوبهای دینی را به کار میگیرند تا طیف متنوعی از پدیدهها را، از سرمایهداری گرفته تا جامعههای تمامیتخواه، تبیین کنند. پس چنانکه پاسولکا و تعدادی از سوژههای مطالعهاش میگویند، شاید محتاج مقولههای دینی باشیم تا بفهمیم که چرا اینهمه آدم، به صورت غیرمنتظره و بدون سوگیری پیشینی، اشیای پرندهای را دیدهاند که اصلاً و ابداً توضیحی برایشان وجود ندارد. چون در این حقیقت که چنین چیزهایی دیده شدهاند، چون و چرایی نیست؛ بلکه معنای آنهاست که ذهنهای کنجکاو و جستجوگر را درگیر میکند.
وقتی که یوفوها را از طریق مطالعۀ علمی دین تفسیر کنیم، مثل کاری که پاسولکا کرده است، به نتایجی شگفتانگیز میرسیم: نتایجی که نهتنها از جهت قدرت تبیینیشان، بلکه از جهت اثرات شخصیشان شگفتانگیزند. وقتی به انتهای کتاب میرسیم، خود پاسولکا هم تغییر کرده است، و تایلر نیز بههمچنین. من نیز همینطور. اگر خواننده در طلب حقیقت باشد، خدا میداند چه بر سرش میآید. به هرحال، بعید است ردیف آثار داستانی و تخیلیِ موجود در کتابفروشیها، اثری هیجانانگیزتر از این کتاب دانشگاهی داشته باشد، کتابی که یک جام مقدس مدرن درون خود پنهان کرده است.
خُب، آیا من به وجود یوفوها اعتقاد دارم؟ در این بُرهه، من هم به اندازۀ شما از اعتقاداتم بیخبر (یا باخبر!) هستم. به نظرم، یوفوها هنوز یک رازند، حتی برای خودم! ولی در مقام یک دینپژوه، از یک چیز مطمئنم: این کتاب عالمانه که داستانهای قشنگی هم تعریف میکند، مرا تحت تأثیر قرار داد. در مقام یک فیلسوف، این تلاش استادانه برای گشتوگذار در پدیدهای سردرگمکننده اما مهم، برایم مسرتبخش بود و ایدههایم را به چالش میکشید. در مقام یک انسان، با گروهی که نمیدانستم وجود دارند احساس خویشاوندی میکنم، احساسی که در مخیلهام نمیگنجید به دلم راه پیدا کند: چون من هم، مثل بسیاری کسان دیگر، در جستجوی یک جام مقدس جدید هستم. کتاب پاسولکا را که میخواندم، بارها آن حرف نغز ترنس۳ به ذهنم خطور کرد که: «من انسانم. هیچ چیز انسانیای برایم بیگانه نیست.» و خُب، میشود اضافه کنم: حتی بیگانهها۴.
اطلاعات کتابشناختی:
Pasulka, Diana Walsh. American Cosmic: UFOs, Religion, Technology. Oxford University Press, 2019
پینوشتها:
• این مطلب را ساموئل لانکار نوشته است و در تاریخ ۲۷ جولای ۲۰۱۹ با عنوان «A Quest for the Holy Grail: On ‘D. W. Pasulka’s ‘American Cosmic: UFOs, Religion, Technology» در وبسایت لسآنجلس ریویو آو بوکس منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۹ مرداد ۱۳۹۸ با عنوان «از سفینۀ فضایی تا معجزه: فناوری و دین چطور به فهم یکدیگر کمک میکنند؟» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• ساموئل لانکار (Samuel Loncar) فیلسوف و دینپژوه است. اصلیترین دغدغۀ او اندیشیدن به شکاف ایجادشده میان ذهن و ماده است که معنویت و خِرَد را از علم و تکنولوژی جدا کرده است. «آیا مرگ میتواند زندگیمان را از پوچی نجات دهد» عنوان مطلبی دیگری به قلم اوست که در ترجمان منتشر شده است.
[۱] همان که حکم به مصلوب کردن مسیح داد [مترجم].
[۲] در اسطورههای یونانی، اودیپ تنها فرزند لایوس و یوکاسته بود. یکی از پیشگویان معبد دلف به لایوس گفت فرزندی که از لوکاسته بیاورد، او را خواهد کُشت. لایوس اودیپ را در کوه رها کرد. اودیپ سالها بعد در راه به لایوس برخورد و در نزاعی او را کُشت و نادانسته با یوکاسته ازدواج کرد. ولی وقتی حقیقت را فهمید، خود را کور کرد و یوکاسته هم خود را کُشت [مترجم].
[۳] نمایشنامهنویس ایام روم باستان [مترجم].
[۴] Alien: واژۀ جاافتادۀ انگلیسیزبانان برای اشاره به موجودات فضایی [مترجم].
منبع: الف
سفر مهم رئیسجمهور به ژاپن؛ روحانی در توکیو به دنبال چیست؟ خبری در راه است؟
محمدرضا حیاتی: خوانندگان پیش از انقلاب، به چه جرمی نمیتوانند به کشور برگردند؟
پاسخ عباس عبدی به سردار جعفری؛ در ۴۰ سال گذشته مردم در انتخاب خود به خطا رفتهاند؟
منبع این خبر، وبسایت www.alef.ir است و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه این خبر را شایسته تذکر میدانید، خواهشمند است کد ۲۴۷۵۸۱۲۹ را به همراه موضوع به آدرس info@porsyar.com ارسال فرمایید.
با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع مطلب و کاربران است.
خبر بعدی:
پیامد غلبه نگاه پوزیتیویستی به تاریخ/ تبیین دلالی سنن جایگزین تبیین علّی شود
گروه اندیشه ـ گرامی ضمن انتقاد از غلبه نگاه عینیتزده و در عین حال سنتی مؤلف کتاب «فلسفه تاریخ در قرآن» به تاریخ گفت: نویسند تلاش میکند سنن را تبیین علّی کند، در حالی که معتقدم باید سنن را تبیین دلالی کرد؛ رابطه پدیدهها با هم دو گونه است: یا رابطه علی و یا رابطه دلالی است. وقتی با ادوار تاریخ روبرو هستیم، این ادوار امر عینی نیست.
به گزارش ایکنا؛ نشست نقد و بررسی کتاب «فلسفه تاریخ در قرآن» صبح روز شنبه، 23 آذرماه در محل خبرگزاری برگزار شد.
سیدمحمدهادی گرامی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی که به عنوان ناقد در این جلسه حضور داشت، به توضیح درباره نقاط مثبت و منفی اثر پرداخت و اظهار کرد: فکر میکنم این کتاب یکی از جامعترین کتابهایی است که در خصوص فلسفه تاریخ و ارتباط آن با قرآن نوشته شده است. خواننده وقتی به کتاب مراجعه میکند خودش را تاحد زیادی از کسانی که در این زمینه قلمفرسایی کردند، مستغنی میبیند و حس میکند با مطالعه این کتاب میتواند به آرای آنها واقف شود. بیان کتاب یک بیان شیوا و قابل فهم است که قابل تقدیر است.
وی افزود: نکته مثبت دیگر اثر این است که متن آن حاصل قرائت و فهم نویسنده است؛ یعنی نویسنده مطلبی را فهم کرده و آن رابه صورت مکتوب درآورده است. یک مشکلی که در آثار حوزه علوم انسانی داریم این است که در بسیاری از موارد نویسنده مطالبی را نقل میکند، متنهایی را در کنار هم میگذارد، بدون اینکه خودش را در قبال فهمی که بقیه انجام میدهند مسئول بداند؛ ولی اگر این مطالب از فیلتر فهم خودش رد شده باشد و یک خوانش نظاممند عرضه کند برای مخاطب بهتر است.
ایدئولوژیمحوری
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تأکید کرد: یک تلقی وجود دارد مبنی بر اینکه در بحث فلسفه تاریخ یک گونه از ایدئولوژیمحوری وجود دارد. یعنی باید به چیزی باور داشته باشی تا وارد دیالوگ بشوی. این جنبه ایدئولوژیک فلسفه تاریخ و نسبت آن با کار دانشگاهی باید بحث شود. حس میکنم دوستانی که در حوزه فلسفه تاریخ کار میکنند چون خودشان در این بحث غوطهور هستند، لذا به این نکته نظر ندارند.
وی افزود: نکته بسیار مهم دیگری که وجود دارد و جای بحث دارد این است که ما با یک گفتمانی به نام فلسفه تاریخ روبرو هستیم. سؤال این است جایگاه این علم به شکل عینی و واقعی در دپارتمانهای تاریخ ما، یعنی آنجایی که کار تاریخی میکنند چیست؟ جایگاهی دارد یا ندارد؟ فکر میکنم جایگاه بالایی ندارد. حداقل بخش آیندهپژوهی و پیشبینی آینده در فلسفه تاریخ، میتواند یک نسبتی با دانش تاریخ داشته باشد.
بیتوجهی به آیندهپژوهی تاریخ
گرامی در تبیین رویکرد آیندهپژوهی کتاب گفت: اگر در دانش تاریخ به این نتیجه رسیدیم که در فلان مسئله شواهدی نداریم یا اینکه شواهد با هم هموزن است، آیا از طریق برداشتی که از آن رویداد تاریخی داریم میتوانیم پیشبینی کنیم کدام رویداد ترجیح دارد. واقعیت این است که به این مطلب توجه نمیشود. بخش زیادی از این مشکل به خاطر علمی ندانستن این رویکرد است. این مسئله هم جای بحث دارد. حتی در خارج از کشور هم اینطور است؛ یعنی کسانی که در حوزه تاریخ ایران و تاریخ اسلام کار میکنند با فلسفه تاریخ به عنوان یک ابزار تاریخی سروکار ندارند.
گرامی در ادامه اظهار کرد: نکاتی نقادانهای که به نظر من میرسد چند چالش عمده است. همانطور که نویسنده محترم فرمودند، این کار حاصل پانزده سال تدریس است. این نشان میدهد یک تجربه تدریس و مفاهمه پشت این کار وجود دارد؛ ولی من فکر میکنم این نکته مثبت زمینه یک نکته منفی را در کتاب ایجاد کرده است، آن هم این است که شما با یکسری فصول مجزا و منفک از هم مواجه هستید. گویی که نویسنده مباحث پراکندهای در موضوعات عمومی فلسفه تاریخ در هر فصل گنجاندند ولی رابطه نظاممندی که باید بین اینها باشد مشخص نیست. یعنی ما با یک سیستم فکری روبرو نیستیم، ما با یک درسنامه روبرو هستیم. مثلا رابطه ادوار تاریخ با سنن الهی چیست. آیا سنتها ادوار را تشکیل میدهند یا سنتها همان ادوار هستند. اینها به شکل یک سیستم نظاممند فکری بیان نشده است و ما را دچار ابهام میکند.
وی یادآور شد: نکته دیگری که وجود دارد بعضی جاها ما با یک مشابهت در متن مواجه هستیم؛ انگار یک متنی جایی نوشته شده و حالا به هر دلیل در جای دیگری تکرار شده است. مثلا در صفحه 111 نظر فیلسوفان غربی درباره قانونمندی تاریخ شباهت زیادی دارد با صفحه 173. طبیعتا نویسنده خواسته یک بحث را از دو جنبه مختلف از دیدگاه فیلسوفان بسنجند، ولی عملا متن خیلی مشابه است. این هم یک مسئلهای است که باید ریشهیابی شود.
وی تصریح کرد: مسئله کلی دیگری که وجود دارد این است که در موارد متعددی در کل کتاب ارجاع وجود ندارد. ما مخالف این نیستیم که نویسنده خوانش و فهم خود را بیان کند ولی این کار باید بر اساس ضوابط و در قالب یک چهارچوبی شکل بگیرد. خیلی جاها به صورت کلی گفته شده است تاریخ این است؛ مثلا تاریخ حوادث عینی است. این ارجاع نداشتن جنبه علمی بودن کار را با چالش مواجه میکند.
غلبه نگاه پوزیتیویستی بر دیدگاه نویسنده
وی اضافه کرد: مسائل عمدهای که مقداری کلیتر است و باید راجع به آن تامل کرد این است که به شکل کاملاً جدی گونهای از عینیتزدگی و نگاه پوزیتیویستی بر فهم و نگاه نویسنده حاکم است. در واقع انگار از وجهی از حقیقت که غیر عینی است غفلت شده است. یک نکته بسیار مهم این است که نویسنده آمده بین تاریخ و جامعه تشابه ایجاد کرده است؛ یعنی وقتی آمدند بحث فلسفه تاریخ را بسنجند گفتند جامعه خیلی شبیه تاریخ است. بنده شخصا با فروکاستن بحث اصالت تاریخ به اصالت جامعه موافق نیستم. حالا اینکه تاریخ با جامعه چه تفاوتی دارد بحث مفصل دارد ولی یکی از تفاوتهای اصلیش که به جنبه غیر عینی آن برمیگردد بحث هویت جمعی است. یکی از مسائل اصلی در جامعه این است که ما به عنوان یک جمع میآییم خودمان را به عنوان یک هویت جمعی، کسانی که در این جلسه هستند تلقی میکنیم و بقیه هم ما را با این هویت میشناسند و با این برچسب هویتی از ما یاد میکنند. در واقع وجدان کردن این هویت جمعی توسط دیگران مسئله بسیار مهمی در جامعه است. این مسئله در تلقی که نگارنده دارد به هیچ وجه جدی گرفته نشده است. مولف تصریح کردند که جامعه مجموعهای از افراد است به اضافه روابط آنها.
پژوهشگر تاریخ انگاره تأکید کرد: به نظرم جمعبندی که نویسنده محترم در صفحه 56 داشتند اشکال دارد. یک دلیلش به خاطر بحث تمایز جامعه و تاریخ است. بنده جامعه را یاختههای تاریخ نمیدانم، بلکه بخشی از یاختههای تاریخ میدانم. یاختههای تاریخ امری است اعم از جامعه. نکته دوم در صفحه 56 این است که ایشان در نقدی که بر دیدگاه اصالت جامعه و فرد دارند این بحث را به گونه هوشمندانهای به بحث جبرگرایی و هویت تاریخی کشاندند و اینکه جبر تاریخی قابل پذیرش نیست به همین دلیل ما این امر را رد میکنیم.
وی در ادامه اظهار کرد: نکته دیگر درباره نوع خوانش و فهمی است که نویسنده در مواجهه با قرآن در بحث اصالت فرد و جامعه دارند. نویسنده تصریح میکند ما در مواجهه با قرآن نه در اثبات و نه در نفی اصالت فرد یا جامعه نمیتوانیم صحبت کنیم؛ چون این بحث یک بحث عقلی است و در واقع ما باید از نظر عقلی این مسئله را بررسی کنیم و از قرآن به عنوان یک موید و شاهد استفاده کنیم. من عرض میکنم از نظر بنده امر از این بزرگتر است. سوال من این است که ما چگونه مجوز داریم با این مفاهیم مدرن مثل جامعه و اصالت و فرد به سراغ قرآن برویم. وقتی شما با این الگو سراغ قرآن میروید ناخودآگاه دارید این معنا و مفهوم را به قرآن تحمیل میکنید. اصلا اینگونه مواجهه و فهم از قرآن برای من محل تامل است.
وی ادامه داد: نکته جالب این است که در همین بحث قرآنی، نویسنده بحث خود را از تاریخ به جامعه انتقال میدهند و بعد در کاوشی در قرآن تلاش میکنند نشان دهند از دیدگاه قرآن جامعه اصیل است یا فرد. به عقیده من آیههای قرآنی بیشتر نشانگر یک اصالتی برای تاریخ است. اگر ما بخواهیم در چهارچوب مدرن این مسئله را بفهمیم، تعابیر قرآنی بیشتر نزدیک است به در نظر گرفتن یک روح برای تاریخ، نه جامعه. نکته دیگری که وجود دارد مواجهه نویسنده با مفهوم تاریخ است. در صفحه 58 اول کتاب بحث، بحث تاریخی است. ناگهان یک جهشی صورت میگیرد از تاریخ به علم تاریخ. همه ما میدانیم که بین این دو تفاوت است. گویی نویسنده در مراحل نگارش کتاب دیده اینجا یک چالشی است، لذا باید گذار بکند به علم تاریخ و دانش تاریخ.
فهم سنتی و کلیشهای از تاریخ
سیدمحمدهادی گرامی ادامه داد: نکته دیگر اینکه فهمی که اینجا از تاریخ وجود دارد و مسئله بنده است یک فهم کاملا عینی است. محدود کردن تاریخ به رویدادهای عینی در عصر کنونی خیلی قالب دفاع نیست. این یک خوانش سنتی از تاریخ است و خوانشی است که ما به آن انتقاد داریم. گویا تاریخ صرفا تاریخ تمدن است و رویداد محور است. کلا مواجهه نویسنده با تاریخ یک خوانش سنتی است. دقیقا بر اساس همین مواجهه سنتی و تاحدی کلیشهای، ایشان میآید تاریخ را به دو قسمت تحلیلی و نقلی تقسیم میکند و میگوید تاریخ نقلی همان تاریخ طبری و یعقوبی است ولی تاریخ تحلیلی میآید اعتبارسنجی میکند. من میخواهم نشان دهم فهم نویسنده محترم یک فهم کاملا سنتی و کلاسیک از تاریخ است، در حالی که تاریخ گونههای مختلفی دارد و فروکاستن تاریخ به وجه رویدادمحور و عینیاش یک چالشی است که در این اثر وجود دارد.
لزوم جایگزین کردن تبیین دلالی سنن، به جای تبیین علّی
وی توضیح داد: یک نکته کلی دیگری که دارم این است که دوستان بر اساس همین نگاه عینی تلاش میکنند سنن را تبیین علّی کنند، در حالی که بنده یک خوانش دیگری دارم. بنده سنن را تبیین دلالی میکنم و به هیچ عنوان تبیین علّی نمیکنم. بنده میگویم رابطه پدیدهها با هم دو گونه است: یا رابطه علی است یا رابطه دلالی است. در رابطه علی باید علت و معلول عینی باشند. وقتی ما با ادوار تاریخ روبرو هستیم، ادوار تاریخ یک امر عینی نیست. آن چیزی که در تاریخ با آن روبرو هستیم عوامل غیر عینی هستند.
وی در پایان گفت: وقتی رابطه دلالی باشد، رابطه دلالی دو گونه است: یا دلالت اعتباری تشریعی است که دلالت اعتباری را انسان میتواند وضع کند ولی دلالت تشریعی است مربوط به خداست. ما یک دلالت تکوینی هم داریم. من فکر میکنم سنن از نوع دلالت تکوینی است که کار خداوند است و قانونمندی تاریخ از این سنخ است. اگر ما سنن را در یک قالب دلالی فهم کنیم خیلی مشکلاتمان کمتر خواهد بود. مثلا در روایت آمده است اگر زنا زیاد شود زلزله میآید. اگر مقصود عینیت است، خب عینیت عمل زناشویی با عمل زنا فرقی ندارد؛ بلکه بحث این است که زنا به عنوان نافرمانی امر خداوند منجر به زلزله میشود. لذا نمیتوانیم تبیین علی بکنیم، بلکه باید تبیین دلالی بکنیم.
انتهای پیام