Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایرنا»
2024-03-28@18:25:12 GMT

شهیدان؛ تاریخ نگاران حماسه های پایداری

تاریخ انتشار: ۲۲ فروردین ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۲۰۰۹۵۹

شهیدان؛ تاریخ نگاران حماسه های پایداری

تهران- ایرنا- رزمندگان در سال های دفاع مقدس توانستند تا باورپذیری ایرانیان را به فرهنگ پایداری و ذلت ناپذیری به تصویر بکشند، گفتمانی که از محتوای غنی مکتب اسلام نشات می گرفت و به الگویی درخشان و شایسته در میان ملت های آزادی خواه بدل شد و تجلی این امر را باید در پیروزی های جبهه مقاومت مشاهده کرد.

به گزارش گروه اطلاع رسانی ایرنا؛ هشت سال دفاع مقدس یکی از درخشان ترین عرصه های دفاع محسوب می شود؛ هنگامه ای که ملت ایران در اتحادی بی نظیر و یکپارچه به مصاف با دشمن متجاوز رفتند و برای حفظ و پاسداری از خاک وطن، سراسر عشق، ایثار و شجاعت شدند، پس از پایان جنگ نیز مجاهدانی از تبار شهیدان برای دفاع از اسلام و حریم اهل بیت(ع) در قامت مدافعان حرم در جنگ با اندیشه های افراطی و تکفیری، جامه برازنده شهادت را بر تن کردند و تحسین جهانیان را برانگیختند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

بنابراین روزنامه های مختلف به منظور ارج نهادن به این ارزش ها و برجسته سازی تلاش های این ایثارگران با انتشار گزارش ها و مطالبی در محورهای گوناگون به این مهم پرداختند.

** ایثارگران و مجاهدت هایی برای دفاع از کیان اسلامی
تجاوز گسترده رژیم بعث به مرزهای مختلف ایران سبب شد تا رزمندگان و نیروهای مردمی با هر قومیت و طبقه اجتماعی، متحد و منسجم و با ایمان به حقانیت راهشان به مصاف تجاوزگران بروند و بدین گونه لزوم پاسداری از فرهنگ شهادت را برای نسل جوان به یادگار بگذارند.

روزنامه «ایران» در گزارشی، عنوان «صاحبان این عکس ها چه کسانی هستند؟» را منتشر کرد و نوشت: با گذشت سال‌ها از پایان جنگ در جست‌و‌جوی چهره‌هایی هستم که در دوران صفیر گلوله، جان‌های سرشار از باور‌های شورانگیزشان، قلب من و دوربینم را تسخیر کرده بودند. اینک پس از سالیان، چشیدن دوباره طعم ملاقات آنان که ایمانشان با صلابت آهنین برابری می‌کرد را آرزومندم. هر وقت دلتنگ خوبی‌ها می‌شوم و دلم هوای صداقت و خلوص می‌کند به سراغ عکس‌هایم می‌روم و به چهره‌هایی خیره می‌شوم که روزگاری در خواب و بیداری هم نفسشان بودم. آنان با زبان تصویر با من سخن می‌گویند و اوقاتم را غنا می‌بخشند و از ترس و اضطرابم می‌کاهند.آدم‌های درون قاب عکس درعمق سکوتشان حرف‌های بسیاری دارند که مرا به یاد آن روزهای آفتابی پر از صداقت می‌اندازند و امروزم را با دیروزم پیوند می‌دهند.

در ادامه این گزارش آمده است: هر بار که به این آدم‌ها خیره می‌شوم به عکاسی از آنان افتخار می‌کنم و از اینکه سرنوشتم در دوره‌ای با حیات آنان مشترک بوده حس خوبی را تجربه می‌کنم. آن روزها دغدغه همه آنان یافتن فرصتی بود تا خشونت جنگ را به محبت و عاطفه‌ورزی بدل کنند.

این روزنامه در گزارشی دیگر با درج عنوان «شهیدی که پیکرش 16سال سالم ماند»، آورد: کتاب «شانزده سال بعد»، روایت داستانی از حسین کاجی از زندگی، رشادت و شهادت محمدرضا شفیعی است که پیکرش بعد از 16 سال سالم و معطر به میهن بازگشت. این کتاب به قلم زهرا حسینی‌مهرآبادی تدوین و به‌تازگی از سوی انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.

زهرا حسینی در مقدمه کتابش نوشته است: «اگر قولی که به مادر محمدرضا داده بودم نبود، پای حرفم می‌ماندم و نمی‌نوشتم؛ ولی تمام اینها بود؛‌ بود و مجبورم کرد برگردم. برگشتم و به هر قیمتی بود نوشتم. اردیبهشت 1397 بود؛ کار در نیمه راه و من نگران خبری که زمزمه‌هایش از این طرف و آن‌طرف به گوش می‌رسید. تمام بهانه‌ام برای رفتن را برداشتم و راه افتادم؛ قوطی کنسروی که دورتادورش پوکه چسبانده بودند و دست‌ساز شهید شفیعی بود و امانتی مادرش تا در ایامی که کتاب را می‌نویسم همراهم باشد.» نخستین چاپ کتاب «شانزده سال بعد» در 212صفحه با شمارگان 2هزار نسخه به بهای 15هزارتومان از سوی انتشارات حماسه یاران روانه بازار نشر شده است.

روزنامه «جوان» در گزارشی با بازتاب عنوان «سلوک شهید لشکری در اسارت از او یک عارف ساخت» آورد: شاید الان کسانی که کتاب را می‌خوانند بگویند منیژه خیلی بیشتر از حسین رنج کشیده، ولی از منظر من حسین لشکری خیلی مظلوم است و بیشتر رنج کشیده. حسین در یادداشت‌هایش نوشته من کنار خانواده و مردمی که دوستم دارند، هستم، ولی رنج زندگی‌ام این است که پسرم جای بابا به من حسین می‌گوید.

حسین لشکری از خلبانان زبده نیروی هوایی ارتش چند روز پیش از شروع رسمی جنگ به اسارت دشمن درمی‌آید و این اسارت 18 سال به طول می‌انجامد. اسارت شهید لشکری برای خانواده‌اش نیز وضعیت عجیب و پیچیده‌ای را رقم می‌زند. 2 سال بیشتر از ازدواجش نگذشته بود که اسارت او را از فرزندی چند ماهه و همسرش جدا می‌کند. منیژه لشکری همسر شهید در تمام این 18 سال روز‌های بسیار سخت و عجیبی را تجربه کرد. گلستان جعفریان در کتاب «روز‌های بی‌آینه» شرحی خواندنی از انتظار و دلتنگی‌های منیژه لشکری را آورده است تا خواننده با گوشه‌ای از رنج‌های او آشنا شود.

روزنامه «کیهان» در گزارشی عنوان «صلیب را از گردنش درآورد و چفیه بر شانه گذاشت» آورد: آنچه می‌خوانید، ادامه خاطرات سردار محمدامین پوررکنی، از راویان پیشکسوت دفاع مقدس درباره راهیان نور است: یک بار توفیق داشتم با کاروانی از دانشگاه علوم پزشکی سیستان و بلوچستان بریم منطقه سوسنگرد و دهلاویه و دشت چزابه. در چزابه وقتی ماجرا را شرح دادم و عملیات چزابه و اتفاقاتی که در آن سرزمین مقدس رخ داد را گفتم، بعد از صحبتم یک حال و هوای خاصی در کاروان پیش آمده بود، هرکه یک گوشه‌ای رفته بود و در حال خودشان بودند برخی نماز می‌خواندند، برخی مشغول دعا بودند، بعضی‌ها‌ گریه می‌کردند و حال و هوای خاصی حاکم شده بود.

من هم یک گوشه‌ای نشسته بودم و نگاه به این جمعیت می‌کردم که چشمم خورد به یک جوان با پلاک و صلیبی که به گردن آویزان کرده بود. آمد سمت من و گفت اجازه می‌دهید یک سؤال بپرسم؟ گفتم بفرمایید. گفت: «من هرجا که رفتم و خواستم سمت خدا بیایم دوستانم می‌گفتند خدا قبولت نمی‌کند، و امروز که به چزابه آمدم احساس می‌کنم به آخر زندگی رسیدم و احساس کردم که باید برگردم. یک عمر نماز نخواندم، حالا اگر برگردم خدا من رو قبول می‌کند؟» من او را معرفیش کردم به روحانی کاروان و ایشان با او حرف زد و بعد این جوان صلیب را از گردنش درآورد و بجایش چفیه را روی شانه هاش گذاشت و شهادتین را در محضر این روحانی بزرگوار جاری کرد و از حاج آقا خواست که راه توبه و برگشت را به او نشان دهد.

** آثار دفاع مقدس، منادی روشنگری و حقیقت
روزهای حساس و سرنوشت ساز دفاع مقدس، سرشار از حماسه آفرینی ها و سلحشوری های بهترین و دلاورترین فرزندان این امت است. تبیین سیره و اندیشه های این سربازان وطن به بازسازی و روشنگری در این ارتباط نیازمند است.

روزنامه «ایران» با درج عنوان «جاذبه فرمانده تخریب» نوشت: یکی از روزهای دوره آموزشی بود که به بچه‌ها استراحت داده بودند و من تصمیم گرفتم برای هواخوری و گشت و‌گذار به اهواز بروم. باید منتظر می‌ماندیم تا ماشینی پیدا بشود و با آن به شهر برویم. مدتی که گذشت دیدم یک تویوتا استیشن انگارعازم است. از راننده‌اش که نمی‌شناختم کی است پرسیدم می‌تواند ما را هم با خودش ببرد، که او هم با خوشرویی قبول کرد. پشت ماشین دو قبضه موشک بود. از راننده درباره آنها پرسیدم، گفت یکی موشک تاو است و دیگری مالیوتکا و هر دو هم عمل نکرده هستند و آنها را می‌برد ببیند می‌توانند خنثایشان کنند یا نه.

با یکی دیگر از بچه‌ها سوار شدیم اما آن موشک‌های حساس و عمل نکرده قدری ترس به جانمان ریخته بودند.راه افتادیم. در تمام راه همه هوش و حواس من پیش آن موشک‌ها بود که نکند یک باره بخواهند منفجر شوند. راننده هم بدجور تند می‌رفت، انگار عین خیالش نبود که آن دوتا موشک عمل نکرده پشت ماشین اش هستند.

روزنامه «جوان» در گزارشی با انتشار عنوان «استخاره قرآن خبر از فتح در فتح‌المبین داد» آورد: عملیات فتح‌المبین با رمز یازهرا (س) از دوم فروردین 1361 به مدت هشت روز در چند مرحله با هدف پاکسازی مناطق اشغالی در منطقه غرب رودخانه کرخه در استان خوزستان انجام شد. منطقه عمومی عملیات شامل غرب رودخانه کرخه بود که از شمال به ارتفاعات صعب‌العبور تی شکن، دالپری، چاه نفت و تپه سپتون و از جنوب به ارتفاعات میشداغ، تپه‌های رملی و چزابه و از غرب به مرز بین‌المللی منتهی می‌شد. این منطقه 2 هزار و 500 کیلومتر مربع وسعت داشت که در صورت آزاد‌سازی آن گام بلندی در بیرون راندن دشمن بعثی از مناطق اشغالی کشورمان برداشته می‌شد.

این روزنامه در گزارشی با عنوان «حقوق ماهانه مرا کم کنید» به جلوه‌هایی فراموش‌نشدنی از رعایت بیت‌المال در زندگی شهدا می پردازد و می نویسد: سبک زندگی شهدا الگو‌هایی مناسب برای تمام اقشار جامعه است. خصوصاً برای مدیران که به واسطه تأثیرگذاری بیشترشان روی آحاد جامعه باید بیشتر در مدیریت و زندگی‌شان از شهدا تأسی بجویند. ساده‌زیستی و رعایت حق‌الناس یکی از اصول مهم زندگی شهدا در دوران دفاع مقدس بود که دور شدن از آن فضا آفت‌های زیادی به دنبال دارد. با مروری بر شیوه زندگی چند شهید دفاع مقدس به مصداق عملی قناعت و رعایت بیت‌المال در زندگی این عزیزان می‌پردازیم.

شهید ذبیح‌الله عالی در نامه‌ای به کارگزینی سپاه ساری درخواست کسر از حقوقش را می‌کند. شهید عالی در نامه‌اش چنین می‌نویسد: «محترماً به عرض می‌رسانم، چون اینجانب دارای چهار هکتار زمین زراعتی آبی و خشکه می‌باشم و دارای درآمد زیاد می‌باشم و همین طور حقوق من زیاد می‌باشد، لذا درخواست می‌نمایم که در اسرع وقت از حقوق ماهیانه من حدود دو هزار تومان کسر نمایید. خداوند همه ما را خدمتگزار اسلام و امام قرار بدهد.» شهید عالی اواخر سال 1362 در عملیات والفجر 6 به شهادت می‌رسد و پیکر مطهرش پس از 10 سال به کشور بازمی‌گردد.

روزنامه «جوان» در گزارشی با درج عنوان «پسرانم سوختند، اما سربند «یا زهرا» یشان سالم ماند» نوشت: بعد از شهادت بچه‌ها آن تصادف یادم می‌آمد و با خود می‌گفتم خواست خدا این بود که در آن تصادف کشته نشویم و بچه‌ها در جبهه به شهادت برسند. الان چهار سالی است که همسرم به رحمت خدا رفته و من بسیار تنها شده‌ام. گاهی موقع خواندن نماز به یاد بچه‌هایم گریه می‌کنم، اما بعد از لحظه‌ای احساس می‌کنم آب سرد روی سرم می‌ریزند و آرام می‌شوم. حقیقتاً خداوند صبر می‌دهد.

شب عید بود؛ خیلی‌ها دوست داشتند کنار هم باشند و گل بگویند و گل بشنوند، اما جنگ بود و پدر و مادر‌ها باید بچه‌هایشان را راهی جبهه می‌کردند. آنقدر مسئله جنگ و دفاع از دین و مملکت مهم بود که دورهمی در اولویت قرار نداشت. در شهرمان، مادری را سراغ داریم که شب عید نوروز دو فرزندش را راهی جبهه کرد، حتی تا آخرین روز‌های تعطیلات نوروز منتظر آمدنشان بود تا اینکه خبر شهادت آقا مرتضی و آقا مصطفی را برایش آوردند. «فاطمه سپنج‌خوی» مادر شهیدان «مرتضی و مصطفی نعمتی‌جم» است که دو فرزندش را راهی عملیات فتح‌المبین کرد و هر دو عزیزش در چهارم فروردین ماه 1361 به شهادت رسیدند.

این روزنامه در گزارشی با انتشار عنوان «سپاه با غنایم فتح‌المبین گردان‌های توپخانه‌اش را تشکیل داد» آورد: در عملیات فتح‌المبین نیرو‌های سپاه و ارتش در قالب فرماندهی مشترک وارد عمل شدند و هر کدام نقش ویژه‌ای در کسب موفقیت در این عملیات داشتند. سرهنگ قاسم اکبری از رزمندگان ارتش در گفت‌وگو با «جوان» از نقش توپخانه در فتح‌المبین می‌گوید.

بعد از فرار بنی‌صدر از کشور، اتحاد مقدسی بین ارتش و سپاه در جبهه‌های جنگ حاصل شد که اولین نتیجه آن انجام عملیات پیروزمندانه ثامن‌الائمه (ع) و شکست حصر آبادان بود. بعد از آن عملیات طریق‌القدس انجام گرفت که بسیار خونین بود و منجر به آزادسازی شهر بستان شد. پس از طریق‌القدس، راه برای عملیات فتح‌المبین باز شد. در این عملیات ارتش و سپاه در کنار هزاران نیروی داوطلب بسیجی که در جنوب کشور تجمع کرده بودند، فتح‌المبین را آغاز کردند. محور شوش، دزفول و غرب رود کرخه در ساعت 30 دقیقه بامداد دوم فروردین 1361 در حالی شاهد آغاز عملیاتی گسترده بود که دشمن گمان نمی‌کرد ایران در شب عید نوروز دست به حمله‌ای بزرگ بزند. اما یکی از ویژگی‌های عملیات فتح‌المبین این بود که از پشتیبانی گسترده آتش توپخانه خودی بهره می‌برد. در این عملیات 26 گردان توپخانه از سه توپخانه لشکری و چهار گردان کمک مستقیم، توپخانه تیپ‌های مستقل و گروه 33 توپخانه ارتش شرکت داشتند و عملکرد موفقی از خود به جا گذاشتند.

روزنامه «جوان» در گزارشی با عنوان «سرلشکر همیشه می‌گفت: من سرباز اسلام هستم» نوشت: صیاد شیرازی در امریکا و در ماه رمضان روزه‌اش را کنار نمی‌گذاشت و با حضور در جلسات و بحث‌ها سعی می‌کرد امریکایی‌ها را با دین مبین اسلام بیشتر آشنا کند. کسانی که در امریکا صیادشیرازی را می‌شناختند لقب «مرد مذهبی» را به او داده بودند و فعالیت‌های مذهبی‌اش شناسنامه جدیدش در خارج کشور شده بود.

در ادامه این گزارش آمده است: نام امیر سپهبد علی صیادشیرازی با تاریخ هشت ساله دفاع مقدس عجین شده است. نام پرافتخار این شهید، ما را به لحظاتی سخت از تاریخ می‌برد که با حضور افرادی، چون او با سرافرازی و سربلندی پیوند خورد و با نصرت و پیروزی به پایان رسید. در دوره‌هایی حساس و طاقت‌فرسا در جنگ تحمیلی، فرماندهی شهید صیاد شیرازی راهگشای جبهه‌ها بود. او در مقاطع مختلف جنگ در بالاترین رده‌های ارتش مسئولیت‌های خطیری برعهده داشت که به مناسبت 21 فروردین سالروز شهادتش، نگاهی به فراز و نشیب‌های دوران فرماندهی وی در دفاع مقدس می‌اندازیم.

این روزنامه در گزارشی با عنوان «مستندسازی که در پی شناساندن انسان‌های جنگ بود» آورد: در مستند‌های آوینی به «انسان» نه با دید کلی که به صورت جزئی نگاه می‌شود. او رزمندگان مقابل دوربینش را به اسم صدا می‌کند تا به مخاطب نشان دهد آن‌ها همان آدم‌های معمولی هستند که روح‌شان را پرورش داده‌اند و به درجاتی از تعالی رسیده‌اند.

20 فروردین سالروز شهادت سیدمرتضی آوینی در بهار 1372 است. آوینی اگرچه تحصیلکرده رشته معماری بود و دستی در هنر روزنامه‌نگاری داشت، اما همواره به عنوان یک مستندساز انقلابی شناخته می‌شد و می‌شود فیلمسازی آوینی با پیروزی انقلاب متولد شد و با دفاع مقدس اوج گرفت. آوینی مستندسازی بود که «انسانِ» حاضر در جنگ را در مرکز توجه خود داشت و به دنبال شناخت و شناساندن این انسان‌ها به تاریخ بود. در سالروز شهادتش مروری بر آثار او داریم تا بیشتر با انسان‌های جنگ آشنا شویم.

روزنامه «جمهوری اسلامی» در گزارشی با انتشار عنوان «فرماندهی اصیل و غیور»، نوشت: شهید علی غیوراصلی در بهمن 1331 در مشهد چشم به جهان گشود. وی پس از اتمام دوره راهنمایی در نیروهای ویژه هوابرد ارتش استخدام شد. او بسیار زیرک و سخت کوش بود و پس از طی دوره‌های متعدد نظامی در داخل کشور برای تکمیل تجربیات نظامی به چند کشور اعزام شد. شهید غیوراصلی در تمام دوران زندگی‌اش بسیار به مذهب و اعتقادات دینی‌اش اهمیت می‌داد و اطرافیان را به نماز اول وقت توصیه می‌کرد. مدتی در برخی از کشورهای عربی علیه رژیم شاه دست به فعالیت زد امّا در جریان جشن‌های 2500 ساله رژیم به همراه تشکیلات اسلامی که قصد ترور شاه را داشتند، لو رفته و موفق به فرار شد.

در سال 1357 بازداشت و به اعدام محکوم شد. شهید غیوراصلی با پیروزی انقلاب به همراه دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد و پس از مدتی به سپاه پیوست. با تجاوز دشمن به کشورمان و پیشروی وی به سمت اهواز شهید غیوراصلی به همراه جمعی از یارانش، اولین شبیخون برعلیه دشمن را سازماندهی نمود و با هجوم به مواضع دشمن موفق به عقب راندن آن هاتا پشت شهر بستان گردید. این عملیات به پاس قدردانی از فداکاری بزرگ شهید غیوراصلی به نام آن شهید نام‌گذاری شد. شهید غیوراصلی در روز پس از عملیات در 9 مهر ماه 1359 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

این روزنامه در گزارشی با انعکاس عنوان «شهر غریب» آورد: چهارم دی 1365 ساعت 11:15 قبل از ظهر بود که دست‌هایمان را محکم گره زدند، با سیم تلفن. ما چهار نفر بودیم، دو مجروح و دو سالم. افسر جوان عراقی به سربازان دستور داد ما را عقب ببرند. باورمان نمی‌شد جنگ چنین قسمت‌هایی هم دارد. با اینکه بارها اسیر عراقی دیده بودم اما متوجه نشده بودم چقدر اسارت بد است. وقتی به شخصیت انسان اهانت می‌شود. وقتی فراموش می‌کنند تو هم یک انسانی. هنوز سرباز عراقی گره سیم سیاه تلفن را کامل نزده بود، که نگاهم به لرزش دست‌هایش افتاد. سرباز لاغر اندام و سیاه چرده، که موهای مجعد و خاک گرفته‌اش از زیر کلاه‌اش معلوم بود، داشت دست‌های ما را با عجله می‌بست.

با اینکه سن او از ما بیشتر بود اما چین و چروک‌های روی پیشانی و اطراف چشم‌هایش سن او را خیلی زیادتر از یک سرباز نشان می‌داد. می‌شد حدس زد زندگی سختی را گذرانده. میانگین سنی ما 20 سال بود، ولی سرباز عراقی حدود 40 سال داشت. بعدها فهمیدیم دوران خدمت سربازی در عراق پنج سال است، و در ضمن با شروع جنگ برای هیچ سربازی پایان خدمت صادر نشده، یعنی سرباز وظیفه‌ای که پنج سال خدمت‌اش در شروع جنگ باید پایان می‌یافته هنوز با یازده سال خدمت مرخص نشده بود! در روزهای آخر جنگ سربازانی بودند که می‌گفتند 18 سال است در خدمت وظیفه هستند. البته صدام به سربازان وظیفه‌اش حقوقی معادل نظامیان کادر می‌داد و از نظر مالی در مضیقه نبودند.

روزنامه «کیهان» در گزارشی دیگر با عنوان «پزشک نمونه‌ای که از آمریکا به خط مقدم رفت» نوشت: «دکتر منوچهر دوایی» متولد سال 1315 در تهران است و به سبب آنکه پدر وی از داروسازان به نام تهران بوده علاقه به درمان و التیام بیماران در وی نیز ظهور و بروز پیدا می‌کند تا آنجا که موجب می‌شود پس از پذیرش با نمره عالی در کنکور پزشکی دانشگاه تهران و طی دوره پزشکی عمومی برای ادامه تحصیل جلای وطن کرده و به آمریکا برود. در مدت 9 سال اقامت در آمریکا تحصیلات خود را در دانشگاه «جان هاپکینز» به پایان می‌رساند و به میهن بازمی گردد و علیرغم فراهم بودن امکانات مناسب در تهران برای خدمت اهواز را به عنوان محل خدمت بر می‌گزیند و در مناصب گوناگون به عنوان ریاست دانشکده پزشکی، معاونت پژوهشی دانشگاه و ریاست دانشگاه اهواز همواره در کنار دوستان و شاگردانشان برای اعتلای نام این دانشگاه تلاش می‌کردند.

تا اینکه ساز ناکوک و گوش خراش جنگ به صدا در می‌آید؛ اما دکتر دوایی نه تنها صحنه را ترک نمی‌کند بلکه با تمام وجود احساس دین به وطن و تعهد بالا در خدمت به همنوعان او را در تمام مدت جنگ به عنوان جراح در جبهه نگه می‌دارد و دست تقدیر زمینه‌ساز رودررویی و آشنایی او با شهید دکتر «مصطفی چمران» می‌شود. که ماجرای این آشنایی را خود روایت می‌کند.

این روزنامه در گزارشی با انتشار عنوان «قافلۀ شوق» آورد: پیش از ظهر یکی از روزهای اوائل تابستان سال 60 از مرخصی برگشته بودم اهواز. سه راهی سوسنگرد با یکی از ماشین‌های جبهه، خودم را رساندم به مقر گردان که اسلحه و تجهیزاتم را تحویل بگیرم و با ماشین غذا بروم خط. مقر یگان هفت هشت کیلومتری جادۀ اهواز به طرف خرمشهر، توی نخلستان بزرگی کنار روستایی متروکه و سمت ساحل غربی کارون بود. قبل از اینکه وارد نخلستان بشوم، از دور دیدم چهل پنجاه نفر سرباز تازه نفس، روی کرتهای نخلستان و زیر آلاچیق بزرگی نشسته‌اند و یکی از گروهبان‌های ارشد، برایشان جلسۀ توجیهی گذاشته و سخنرانی می‌کند.

رسم بود قبل از اینکه نیروهای تازه را به خط ببرند، مسائل حفاظتی و وضعیت نیروهای بعثی را به همراه ضرورت‌های بهداشتی و غذائی را برایشان توجیه می‌کردند. سرگروهبان اهل جنوب فارس و آدم جدی و پرکاری بود و لهجۀ غلیظی داشت. منتها با داشتن سواد سیکل، مصرّ بود لفظ قلم حرف بزند، ولی چون چنته‌اش خالی بود، کار دست خودش می‌داد. مثلا یک بار پایان مراسم به جای «مستفیض»، به مبلّغ روحانی گفته بود «حاج آقا واقعاً مشمئز شدیم!».

پژوهشم**2059**9131

منبع: ایرنا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۲۰۰۹۵۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی: