آرزوهای بر باد رفته
تاریخ انتشار: ۱۵ اسفند ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۶۰۹۵۳۲۵
قسمت نود و چهارم / جوانک موسرخ گفت: ته انباری بیخ دیوار یک چاهک هست که روش را پوشاندند. جنازه را میاندازیم توی چاهک. مهران با نگاه تلخی به او گفت: هر چی باشه پدر من بود با همه نفرتی که ازش داشتم اجازه نمیدم جسدش تو چاه طعمه مار و عقرب شه یا کرم بذاره. محمد بلوری روزنامه نگار پیشکسوت
برزیلی خپله به پسرک موسرخ نگاه تهدید آمیزی کرد و با لحن دلسوزانهای رو به مهران گفت: حق با توست رفیق.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
برزیلی لندوک با تأیید پیشنهاد هموطن خپلهاش گردن نی قلیانی درازش را به روی شانهاش خماند و با قورت دادن آب دهان سیبک روی گلویش بالا و پایین رفت و گفت: باید طوری عمل کنیم که پلیس جنازه را ببره که تو قبرستان دفن کنند. اینجوری به جنازه پدر آقا مری توهین نمیشه.
بچهها هر سه نفرشان مهران را مری صدا میزدند.
موسرخ پرسید: چطوری؟ میشه توضیح بدی؟ جوانک لندوک با نگاهی از سر غمخواری تسلی بخش به مهران گفت: من میگم جنازه مرحوم را همینجا رها میکنم تا پلیس با ورود به این انباری پیداش کنه. هر چهار نفر با نگاهی پرسان رو بهم چشم گرداندند و مهران گفت: این پیشنهاد بدی نیست بچهها و موسرخ با خوشحالی گفت: با این حساب جنازه را آبرومندانه دفن میکنند.
برزیلی خپله گفت: خب دوستان هر اثری تو این انباری از ما هست جمع کنیم و پراکنده میشیم. یادمان باشه تو این مدت همدیگر را ندیدیم.
وقتی از هم پراکنده میشدند مهران دست در جیبش فرو برده بود و کلید زنجیردار صندوق امانات بانکی را توی مشتش میفشرد و رؤیای شیرین و پرهیجانی در ذهنش نقش میبست. به یاد مژگان افتاد و به فکر افتاد به ویلای سناریونویس هالیوودی تلفن کند و با او تماس بگیرد اما بیمناک از تعقیب پلیس پشیمان شد. با خودش گفت: به تهران که رسیدم تماس میگیرم و بهش توصیه میکنم لگد به بخت و اقبالش نزنه و پیش یحیی خان بماند و مسیر موفقیت آمیزی را در زندگی طی کند تا اینکه سالها بعد در تهران یا هر کشور دیگری زندگی مشترکی را پی بریزند. وقتی وارد بانک شد دلشورهای نفس گیر به جانش افتاد. از این بیمناک بود که ممکن است هر لحظه مأموران پلیس محاصرهاش کنند و دستبند به دستهایش بسته شود. با خود فکر میکرد تا در فرودگاه هواپیمایی که در آن نشسته از باند به پرواز درنیاید از این دلشوره رهایی پیدا نخواهد کرد.
صبح شبی که سرهنگ پیر از سوئیتاش ربوده شده بود مدیر بخش پذیرش هتل شماره سوئیت او را گرفت تا بیدارش کند. سرهنگ شب پیش سپرده بود. ساعت هشت صبح بیدارش کنند تا به بانک سر بزند.
اما مسئول پذیرش چند بار با شماره تلفن سوئیت 23 تماس گرفت اما هیچ کس جوابی نداد گمان برد حتماً سرهنگ در خوردن قرص خواب آور زیاده روی کرده و همچنان به خوب سنگینی فرو رفته است. یکی از مستخدمین را مأمور کرد تا به سراغ سرهنگ برود و از خواب بیدارش کند مستخدم وقتی برگشت با نگرانی به مدیر بخش پذیرش خبر داد: پیرمرد ناپدید شده قربان.
مدیر بهت زده گفت: چی؟ سرهنگ ناپدید شده؟
بله قربان وقتی به سراغش رفتم دیدم در ورودی سوئیت باز مانده و اثری از سرهنگ نیست. قسمت دستشویی و حمام و توالت را هم گشتم و سرهنگ را صدا زدم حتی سراسر راهرو را گشتم اما بیفایده بود. گفتم شاید از هتل بیرون رفته باشه.
ادامه روز شنبه
منبع: ایران آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۰۹۵۳۲۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی: