Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مشرق»
2024-04-25@20:53:28 GMT

«غلام‌عباس»ی که کنار پارک لاله شهید شد + عکس

تاریخ انتشار: ۲۵ شهریور ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۶۶۶۱۷۵۵

«غلام‌عباس»ی که کنار پارک لاله شهید شد + عکس

اولی باز می‌­زند و دومی از جورابش قدّاره در می‌­آورد و بلافاصله در قلب شهید فرو می­‌کند. قدّاره را هفت بار به بدن فرو می­‌کند و در می‌آورد و هر بار بخشی از اعضای بدن خارج می­‌شود، قلب و ریه و...

به گزارش مشرق، شهید ناصر (غلام­‌عباس) اِبدام در 30 شهریور 1354 در خرم‌آباد دیده به جهان گشود و در 30 شهریور 1369 در تهران به درجۀ رفیع شهادت رسید و به­‌عنوان «نخستین شهید امر به معروف و نهی از منکر کشور» شهرۀ آفاق گردید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

تصاویر و تندیس این شهید در شهرستان‌های رباط‌کریم، بهارستان، اسلامشهر و مناطقی از تهران دیده می‌­شود. در ضلع جنوبی پارک لاله تهران هم که محل شهادتش است، تندیسی از شهید نصب شده است. تصاویر، نوجوانی کم سن و سال با سیمایی بسیار جذاب و معصوم و نگاهی گیرا را نشان می‌­دهد.
صحبتی با ابوالفضل اِبدام برادر شهید انجام دادیم تا با این شهید والامقام آشنا شده و از زندگینامه و منش شهید اطلاعاتی کسب ‌نماییم.

غلام حضرت عباس(ع)
برادر شهید می­‌گوید پدرمان مدام در جبهه­‌ها بود و مدت­ها که از تولد برادرمان می­‌گذاشت به خانه نیامده بود تا برایش شناسنامه بگیرد. قرار بود اسم برادر را غلام‌­عباس بگذاریم به این نیت که غلام حضرت عباس(ع) باشد، اما چون پدر نبود دایی پدر ما برای گرفتن شناسنامه رفته بود و خبر هم نداشت که چنین نامی انتخاب کرده‌ایم و در هنگام گرفتن شناسنامه نام ناصر را که همان لحظه به ذهنش رسیده بود، می­‌گوید. در شناسنامه ناصر می­‌نویسند اما برادر را غلام‌عباس صدا می‌­کردند.

دیدار خاطره‌­انگیز با رهبر انقلاب
در همان آغازین روزهای پس از شهادت غلام‌عباس، پدر به همراه آیت‌الله جنّتی که آن موقع رئیس‌ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر بودند به دیدار رهبر معظم انقلاب اسلامی می­‌روند. در این دیدار رهبر انقلاب پدر شهید را مورد تفقد ویژه قرار داده و مصافحه و دیده‌بوسی گرم و صمیمانه‌­ای کردند و یک جلد کلام الله مجید به پدر هدیه دادند. آقا برای اولین‌­بار از شهید اِبدام به‌­عنوان نخستین شهید امر به معروف و نهی از منکر کشور یاد کردند.

غیرت شدید بر روی حجاب و عفاف
برادر شهید تعریف می­‌کند: خانواده شهید در منطقۀ 17 ابوذر فلاح زندگی می­‌کردند. زمان جنگ بود و پدر مدام در جبهه­‌ها با دشمن بعثی جهاد می­‌کرد و غلام­‌عباس مرد خانه بود و امور جاری خانه با ایشان بود. شهید چهار خواهر داشت و غیرت شدیدی هم روی مادر و خواهران داشت. شهید خیلی به حجاب و عفاف حساس بود و پیوسته هم­شیره­‌ها را به حجاب برتر سفارش می­‌کرد و آنها نیز تا به امروز با دقت و وسواس خاصی چادرشان را حفظ کرده‌­اند. شهید به مادر می­‌گفت: شما نروید چیزی بگیرید، من خودم هر چه لازم دارید می­‌خرم. آن زمان دوران جنگ بود و صف‌­های نانوایی و اجناس کوپنی بسیار طولانی بود. غلام­‌عباس این زحمت را به جان و دل می­‌خرید و هر روز زمان زیادی صرف می­‌کرد تا مادر و خواهرانش از نگاه نامحرمان در امان باشند. یکی از بستگان نیز هم­‌محلی شهید بود و غلام­‌عباس همین سفارش‌­ها را به او هم می‌کرد و خریدهای­شان را انجام می­‌داد. به این ترتیب شهید صبح تا شب در صف نان و اجناس کوپنی و مایحتاج زندگی بود.

حضور فعال در سنگر مسجد و بسیج
با وجود این مشکلات، ناصر (غلام­‌عباس) از سنگر مسجد و بسیج هم غافل نبود و به مسجد و حسینیۀ یوم‌­الغدیر که حدود دوکیلومتری از منزل فاصله داشت، رفت و برای بسیج ثبت‌نام کرد و بعد از آن به­‌صورت منّظم و مداوم به مسجد رفت و آمد داشت.
امام جماعت این مسجد حجت‌الاسلام پناهیان پدر حجج ‌اسلام احمد و علیرضا پناهیان بود و علاوه‌بر پدر، این دو بزرگوار نیز در آن برهه به این مسجد می­‌آمدند. بعد از شهادت غلام‌عباس، حجت‌الاسلام احمد پناهیان به پدر شهید می‌گوید: فرزند شما با آنکه منزلش دور بود، مدت‌ها قبل از اذان به مسجد می‌­آمد و رتق و فتق امور مسجد را به‌­طور کامل عهده‌­دار می‌­شد و تمامی کارها را انجام می‌­داد، از شستن حیاط، نظافت سرویس­‌ها، خالی کردن جوی جلوی در گرفته تا نظافت داخل مسجد، انداختن جانمازها، چیدن مهرها و... و بعد از نماز نیز تمام کارها را انجام می­‌داد و آخر از همه می‌­رفت.

شهید فقط در عزای امام حسین(ع)‌گریه می‌کرد
شهید فقط در عزای امام حسین(ع)‌گریه می‌کرد و آن‌چنان هم می­‌گریست که تمام حاضران در هیئت و حسینیه تحت تأثیر قرار می­‌گرفتند و زار زارگریه می­‌کردند. غیر از آن هرگزگریه نمی‌­کرد. چند بار به خاطر دفاع از مظلوم چند نفره سرش ریخته بودند و کتک مفصلی خورده بود اما یک قطره ‌اشک هم نریخته بود.

دفاع از مظلومان و سیلی­‌خوردگان
هر گاه می­‌شنید کسی مظلوم واقع شده و مثلاً بچه­‌ها کتکش زده‌­اند غیرتی می­‌شد و جلو می‌رفت و بلافاصله به یاری‌­اش می‌­شتافت و بسیار هم اتفاق می­‌افتاد که یک­ تنه با چند نفر گلاویز می‌­شد و کتک مفصلی هم می­‌خورد اما باز دست از یاری مظلومان و سیلی‌­خوردگان بر نمی‌­داشت. اگر کسی مزاحم خانمی می­‌شد که قاطی می­‌کرد و خونش به جوش می­‌آمد حتی اگر آن خانم بسیار بدحجاب بوده باشد باز هم فرقی نداشت و دفاع از ناموس مردم را واجب می‌­دانست و سرانجام نیز در همین راه شهید شد.

شهادت در مسیر نماز جمعه و در راه امر به معروف و نهی از منکر
شهید هر هفته به نماز جمعه می­‌رفت و معمولاً چند ساعت قبل با پای پیاده به سمت محل برگزاری نماز جمعه حرکت می­‌کرد. در روز شهادت نیز به همراه یکی از دوستانش با حالت بگو و بخند حرکت می­‌کنند و حدود ساعت ده، ده و نیم به پارک لاله می‌­رسند و روی نیمکتی می­‌نشینند. بسیار تشنه بودند. دوست شهید برای خرید بستنی به طرف دکه­‌ای می­‌رود. بعد از رفتن او، غلام‌­عبّاس ناگهان یک خانم بدحجاب را می‌بیند که دو نفر آقا که لات به نظر می‌­رسند، پشت خانم به فاصله کمتر از نیم متر در حرکتند و حرف­‌های زشت می‌­زنند. غلام­‌عباس بلند می‌شود و می­‌گوید: آقا عذر می­‌خواهم، ببخشید، این کاری که انجام می­‌دهی خوب نیست. فکر کن خواهرته و من جای شما هستم، چه حالی می­‌شوی؟ چون تذکر می­‌دهد سیلی خیلی بدی می­‌خورد به گونه‌ای که مادر شهید می­‌گوید وقتی پیکر پسرم را دیدیم هنوز جای انگشتانِ سیلی زننده روی گونه‌­اش بود.

غلام­‌عباس روی زمین می­‌افتد. مرد دیگر می‌خواهد حرکت زشتی با خانم انجام بدهد که غلام‌­عباس بلند می‌­شود و با لگد به کمرش می‌زند. اولی می­‌آید باز می‌­زند و دومی از جورابش قدّاره در می‌­آورد و بلافاصله در قلب شهید فرو می­‌کند. قدّاره را هفت بار به بدن فرو می­‌کند و در می‌آورد و هر بار بخشی از اعضای بدن شهید خارج می­‌شود، قلب و ریه و... شهید با بدن پاره پاره روی زمین افتاده و مردم دورش حلقه می‌زنند. قاتل قدّاره را در آسمان می­‌چرخاند و عربده­‌کشی می­‌کند که هر کسی بیاید جلو همین بلا را سرش می­‌آورم.

رفیق شهید که یک­‌سال از او کوچک­‌تر بوده با دو تا بستنی در دست برمی­‌گردد که می­‌بیند مردم جمع شده‌­اند و زیر پای­شان خون جاری است. جلوتر که می­‌رود می­‌بیند دوستش زمین افتاده و قاتل دارد با قدّاره می­‌کوبد به بدن شهید. رفیق شهید می­‌گوید انگار کسی بهم گفت به نگهبان پارک بگو. بستنی از دستش می­‌افتد و سراغ نگهبان می‌­رود. زبانش بند آمده و مدام روی شانه نگهبان می­‌کوبد و اشاراتی می­‌کند. سیلی­‌ای می­‌خورد و زبانش باز می­‌شود و می­‌گوید رفقیم را کشتند. نگهبان پارک که آدم نترس و جسوری بوده سراغ قاتل می­‌رود و از پشت با قدرت زیاد دست­‌های قاتل را قفل می­‌کند به گونه‌­ای که بعدها قاتل می­‌گوید آن لحظه چشمانم سیاهی رفت. نیروی‌ انتظامی بعد از مدتی می‌آید و قاتل را می‌­برد. بعدها مشخص می­‌شود قاتل گنده لات نازی‌آباد و یکه­‌بزن بوده و کلّی هم نوچه داشته. هیکل خیلی بزرگی داشته، دو متر و ده قدش و صد و چهل کیلو وزنش بوده است. آمبولانس هم می‌آید اما می­‌گویند بدن تکه تکه است و نمی­‌شود روی برانکارد گذاشت. بدن را در پارچه­‌ای می­‌پیچیند و به بیمارستان می‌­برند.

غلام‌­عبّاس رفت پیش سیدالشّهدا(ع)
مادر تعریف کرد، همان ساعتی که فرزندش به شهادت رسید ناخودآگاه و یک­‌هو بند دلش پاره شد و از پدر شهید سراغ غلام‌­عبّاس را گرفت.
رفیق شهید به حجت‌الاسلام پناهیان امام جماعت مسجد گفته بود و ایشان هم به بچه­‌های بسیج. ساعت سه و نیم، چهار بعد از ظهر حاج آقا با بچه­‌های بسیج می­‌آیند دم در خانه شهید برای خبر دادن. چون مسجد دور بود، پدر آنجا نمی‌رفت و شناختی از مراجعه­‌کنندگان نداشت، لذا بدن پدر می­‌لرزد و احساس می­‌کند اتفاقی افتاده که دسته­‌جمعی آمده‌­اند. جمعیت داخل می­‌آیند و می­‌نشینند و مدام از سیدالشّهدا(ع) صحبت می­‌کنند و می­‌گویند و می­‌گویند تا اینکه بالاخره اظهار می­‌کنند که غلام­‌عبّاس اِبدام هم رفت پیش سیدالشّهدا(ع).

در خانه شهید قیامتی برپا می­‌شود
بنده(نویسنده گزارش) بارها مجلس ختم نوجوان و نونهال رفته‌­ام و دیده‌­ام که گویا قیامت برپا شده و چگونه بازماندگان از ته وجود ضجه می­‌زنند و ناله و زاری می­‌کنند و حتّی عنان از کف داده و به خود آسیب می‌­رسانند، لذا می­دانم که چقدر داغ نوجوان سخت است. هر چه هم که نوگلِ رحلت یافته عزیزتر بوده و دلبستگی به او بیشتر بوده این جو سنگین‌­تر و شدیدتر شده است. در مورد این خانواده هم ناگفته پیداست که چه اتفاقی می­‌افتد. منزل زیر و رو می­‌شود و شیون و زاریِ عظیمی برپا می­‌شود به حدی که پدر و مادر از هوش می‌­روند.

رسیدگی­‌های شهید به محرومان که پس از شهادت آشکار شد
شهید اِبدام در قطعه چهل بهشت زهرا تشییع و خاکسپاری شد. برای مراسم تشییع جمعیت بسیار بسیار زیادی آمده بودند که برادر شهید اظهار می­‌دارد خیلی از آنها را نمی­‌شناختیم.
برادر شهید می­‌گوید: بعد از چهلم شهید، پیرزن و پیرمردی آمدند درِ خانۀ شهید. وقتی داخل آمدند و نشستند خیلی‌گریه کردند، خانواده شهید هم پا به پای آنهاگریستند. گفتند این ناصر حکم پسر ما را داشت. چون خانه‌­شان حداقل سه کیلومتر فاصله داشت و خانواده شهید آنها را نمی­‌شناختند، پدر و مادر شهید متعجب شدند. گفتند نمی­‌توانیم راه برویم و بچه‌ها رهایمان کرده‌­اند. ناصر کارهای­مان را می­‌کرد و تمام خریدهای­مان را انجام می­‌داد. آنقدرگریه کردند که دیگر چشمان­شان سو نداشت. گفتند دیگه کی می‌­خواهد ما را رتق و فتق کند؟ گفتند اعلامیه ناصر را که در نانوایی دیدیم فهمیدیم شهید شده و توانستیم خانه‌­اش را پیدا کنیم. اینقدرگریه کردند که از حال رفتند. گفتند شما پدر و مادرش هستید ولی نمی‌­دانید ناصر کی بوده. چند نفر دیگه هم اینجوری آمدند.

پدر شهید دل خونی از مسئولان دارد
پدر شهید جانباز پنجاه درصد جنگ تحمیلی است. بدنش پر از ترکش است و روزی دو، سه ساعت بیشتر نمی­‌تواند بخوابد. یک صدای موج انفجار در گوشش افتاده که شبانه‌­روزی است و دکترها گفته­‌اند هر کاری هم بکنیم صدا قطع نخواهد شد. پدر هشت سال جنگ را در جبهه‌ها بوده و دو سال هم در سوریه. الان هم بارها درخواست کرده سوریه برود اما قبول نمی‌کنند. برادر شهید می­‌گوید «خدا سرش را روی بدن نگه داشته. با وجود کهولت سن و وضعیت نامناسب جسمانی هنوز هم پدر عاشق جهاد و شهادت و خدمت به اسلام است و هر جا که نیاز باشد آماده اعزام است.پدر خیلی از مسئولان نارضایتی داره، نه به خاطر معیشت، بلکه به خاطر خون شهدا.پدر می­‌گوید احساس می­‌کنم برخی مسئولان دارند خون خیلی از این جوان­‌ها را پایمال می‌کنند. اخبار دزدی­‌ها، اختلاس­‌ها و حقوق‌های نجومی را که می‌­شنود این احساس را می­‌کند.» پدر شهید هم می­‌گوید «وارد بعضی سازمان‌­ها که می­‌شوم می‌گویم جانبازم بعضی‌­ها یک پوزخندی می‌­زنند که از فحش بدتره.» برادر شهید ادامه می‌دهد: «برای هزینه­‌های درمان خیلی می‌دوانندش و واقعاً باهاش بدرفتاری می‌کنند. رفیقای جانبازش هم همین مشکلات را دارند و با اینکه شهید هم داده‌­اند خیلی در ادارات و کمیسیون­‌ها می‌دوانندشان و می‌چرخانندشان و می‌­پیچانندشان. برخورد ظاهری غیرمحترمانه هم چاشنی این وضعیت است.» پدر می­‌گوید: «در جبهه نوجوان خیلی خوش تیپ و خوش سیمایی گلوله در پیشانی‌­اش خورد و افتاد روی پایم. این را ببینم یا رفتارهای برخی مسئولان را؟ نباید حرف رهبر روی زمین بماند، باید کاری کنیم رهبرمان خوشحال بشود. چرا برخی مسئولان پشت رهبری نیستند و چرا حرف رهبری را گوش نمی‌­دهند؟»

پدر می­‌گوید: «امام خامنه­‌ای فرمانده ما هستند. درد ما با دارو که حل نمی‌­شود اما حداقل بگذارند آقا را ببینیم و درددل کنم تا حداقل دردم کمتر شود. هر چه پیگیر شدیم تا باز آقا را در جلسه خصوصی ببینیم می­گویند فعلاً نمی‌­شود. البته به جلسات عمومی ما را دعوت کرده‌­اند اما من دوست دارم خصوصی با آقا بنشینم و درددل کنم.»

منبع: کیهان

منبع: مشرق

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۶۶۱۷۵۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی: